دست نزن!

دست به صورتم نزن!

میترسم بیفتد نقاب خندانی که به چهره دارم و بعد... سیل اشکهایم تو را با خود ببرد و باز من میمانم و تنهایی...

داستان واقعی

 

خانمی با لباس کتان راه راه و شوهرش با کت و شلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند.

منشی فوراً متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده اند. مرد به آرامی گفت: «مایل هستیم رییس را ببینیم.»

منشی با بی حوصلگی گفت: «ایشان امروز گرفتارند.»

خانم جواب داد: « ما منتظر خواهیم شد.»

منشی ساعتها آنها را نادیده گرفت و به این امید بود که بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند. اما این طور نشد. منشی که دید زوج روستایی پی کارشان نمی روند سرانجام تصمیم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و رییس نیز بالاجبار پذیرفت. رییس با اوقات تلخی آهی کشید و از دل رضایت نداشت که با آنها ملاقات کند. به علاوه از اینکه اشخاصی با لباس کتان و راه راه و کت و شلواری دست دوز و کهنه وارد دفترش شده، خوشش نمی آمد.

خانم به او گفت: «ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. وی اینجا راضی بود. اما حدود یک سال پیش در حادثه ای کشته شد.. شوهرم و من دوست داریم بنایی به یادبود او در دانشگاه بنا کنیم.»

رییس با غیظ گفت :« خانم محترم ما نمی توانیم برای هر کسی که به هاروارد می آید و می میرد، بنایی برپا کنیم. اگر این کار را بکنیم، اینجا مثل قبرستان می شود.»

خانم به سرعت توضیح داد: «آه... نه.... نمی خواهیم مجسمه بسازیم. فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم.»

 رییس لباس کتان راه راه و کت و شلوار دست دوز و کهنه آن دو را برانداز کرد و گفت: «یک ساختمان! می دانید هزینه ی یک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت و نیم میلیون دلار است.»

خانم یک لحظه سکوت کرد. رییس خشنود بود. شاید حالا می توانست از شرشان خلاص شود. زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: «آیا هزینه راه اندازی دانشگاه همین قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم؟»

شوهرش سر تکان داد. رییس سردرگم بود. آقا و خانمِ "لیلاند استنفورد" بلند شدند و راهی کالیفرنیا شدند، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که تا ابد نام آنها را برخود دارد:

دانشگاه استنفورد از بزرگترین دانشگاههای جهان، یادبود پسری که هاروارد به او اهمیت نداد.

تن آدمی شریف است به جان آدمیت       نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

 

چراغ

بیراهه رفته بودم

آن شب

دستم را گرفته بود و می کشید

زین بعد همه عمرم را

بیراهه خواهم رفت 

                                                حسین پناهی

درس

چه جوریه که بعضیا میگن روزا نمی تونن درس بخونن و شبا تا صبح میشینن پای درس؟! من که مخم ساعت ۱۲ به بعد رسما تعطیل میشه و هر چی بخونم الکیه! ممکنه تا صبح بیدار بمونم ولی اصلا سراغ درس نمیرم!!

من وقتی میرم پای درسام وقتی سر و صدا بشه تمرکزم میپره و دیگه نمی تونم درس بخونم، واسه همینم کتابا و جزوه هامو جمع میکنم و میرم اتاق. 

شما چطور درس میخونین؟ شب کارین یا روز کار؟

 

* پ.ن ۱: این دیال آپم ما رو کشته، سرعتش در حد حلزونه!! بازم 100 رحمت به حلزون! خدا سایه این دولت خدمتگذارو از سر ما کم نکنه! 

* پ.ن 2: یکی به این کوچولو بگه رییس جمهور شدن بچه بازی نیستش که قهر کنی بری و هر وقت دلت خواست برگردی! ی خورده هورمون بخور رشد کنی

انصراف

ی مدتیه که فکرم به ی موضوعی حسابی مشغوله: "انصراف از تحصیل

دیگه اون تمرکز لازمو ندارم، دیگه فکر و ذهنم به درس نمیره! نمونش امروز؛ از صبح تا الان پای کتابا و جزوه هام بودم ولی کلا 10 صفحه هم نخوندم! 10 روز دیگه بیشتر به امتحانام نمونده، نمیدونم این ترمو چه جوری باید بگذرونم! 

خیلی جدی داشتم به این موضوع فکر میکردم، با دوتا از دوستامم مشورت کردم، جفتشون مخالفت کردن با این کار من! نه اینکه نمی کِشما، نه! دیگه حس و حال درس خوندن ندارم، نمی دونم چرا؟! حسابی خسته شدم از همه چیز!!!! دوس دارم زودتر درسم تموم شه و راحت شم. 

 

کسی میتونه به من مشاوره بده؟! میخوام نظرات شما رو هم بشنوم. اگه لازم شد آیدیمو میدم بهتون.

مـاه مـن

ماه من ، غصه چرا ؟!  

  آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد  !

 

یا زمینی را که، دلش از سردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت !بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت ،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست  ! 

 

ماه من غصه چرا تو مرا داری و من
هر شب و روز ،
آرزویم ، همه خوشبختی توست!  

 

ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند ... 

 ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم می داد  ... 

او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ،
غرق شادی باشد .... 

 ماه من !غصه اگر هست ! بگو تا باشد !معنی خوشبختی ،
بودن اندوه است ...!این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین ...ولی از یاد مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند ،
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟ چرا !؟  

 

* پ. ن: این شعر٬ خاطره انگیزترین شعر طول زندگیمه. هیچ وقت فراموشش نمی کنم..  


آف تاب گر دون

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حدیثی از امام علی(ع)

خداوند چهار چیز را در چهار چیز مخفی نموده: 

1. رضای خود را در طاعت ها؛ پس هیچ عبادتی را کم نشمارید شاید همان مورد رضای خدا باشد. 

2. غضبش را در گناهان؛ پس هیچ گناهی را کوچک نشمارید شاید همان مورد غضب او باشد. 

3. استجابت خود را در دعاها؛ پس هیچ دعایی را اندک مپندارید شاید همان مستجاب باشد. 

4. ولی و دوست خود را در میان بندگانش؛ پس به هیچ بنده ای بی اعتنایی نکنید شاید هم او ولی خدا باشد و شما نشناسیدش. 

                                                         تحف العقول - ص 182 

 

* پ.ن 1: خنده بر لب میزنم تا کس نداند درد دل، ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت.. 

* پ.ن 2: حباب حذف شد، به احتمال زیاد ترنج هم حذف میشه. حالا فقط شاپرک مونده..