چند وقتیه میخوام اینجارو به روز کنم ولی دلم باهام یار نبود. خلاصه و سر بسته بگم که تو سفر کربلایی که رفته بودم تو ی امتحان خدایی رفوزه شدم، خیلی بدم رفوزه شدم.. اونجا بود که فهمیدم تا الان همه حرفام شعار بود و مثه ی سری از آدما شعار زیاد دادم تو زندگیم. بعد اون اتفاق، چند دقیقه ای بُهتم زد و اونجا بود حالم عوض شد و از خدا خواستم که کلاً اینجوری نباشم و حداقل تو اینجور مواقع پا پَس نکشم..
سلام
مرسی بابت عکسا، یادآوری قشنگی بود...
تله زینبیه فقط خانوما رو راه می دادن
سلام، خواهش.
زمان صدام ملعون که رفته بودیم تل زینبیه هم مردونه بود هم زنونه.
عکس ملت وسط خیابونو دیدی؟ من ی شب همونجا تو خیابون خوابیدم
زیارت قبول
خوش بسعادتتون...
برای ما هم دعا کردین دیگه؟
ممنون، ایشالا که قسمت همه آرزومنداش بشه
به یاد همه بچه ها بودم اونجا
قلت املاعی کامنط قبلیم:
سهادت
فکر کنم باید با "ح" می نوشتمش نه؟
نه، باید با "ح" دسته دار می نوشتی
زیارت دلت قبول مقداد...
خوشا به سهادتت که دوباره کربلایی شدی
ایشالله اینبار سفر مکه برای دومین بار
سلام مریم خانم، خوبی؟ آسّه میای آسّه میری نظرات وبلاگتم که تأیید نمیکنی!
خیلی ممنون، ایشالا که قسمت شما و آقاتون بشه