بعضی وقتا فکر کردن به یه سری مسایل آزارم میده! مثلا کشوری که ۸ سال با ما تو جنگ بوده   

و ملت ما رو قتل عام کرده، اسیرای جنگیمونو به وحشیانه ترین وضع ممکن شکنجه میداده و خیلی از کثافت کاری های دیگه ای که در حق ما کرده حالا شده کشور دوست و برادر ما!!!!!!!!!!!!! وقتی این جمله رو میشنوم واقعا میسوزم! حالا کلی صادراتم داریم واسشون! نه تنها به هیچ جا نرسیده بلکه الان تو شرایط بدی هم به سر می بره.  

 کار ما به جایی رسیده که این عربا واسه ما زرت و پرت میکنن!! عربایی که اگه دماغشونو بگیری تلنگشون در میره  از همه جالب تر اینه که هر ماستی که بخوان میخورن، اونوقت هیچ واکنشی از طرف ما نشون داده نمیشه!!!!!!!! هر چی فکر میکنم به فلسفه خلقت این عربا پی نمیبرم!!!!!  

اینم شعریه که رو در یکی از کمدهای اتاقمون نوشتیم: 

           ز شیر شتر خوردن و سوسمار

                                               تو را به جایی رساندست کار

           که تاج کیانی به سر خواهد او

                                             تفو بر تو ای چرخ گردون، تفو  ( این شعر از فردوسیه)  

پ.ن سیاسی: خبرا میگه که حسنی مبارک زمینگیر شده و توانایی راه رفتن رو از دست داده. 

پ.ن 1: یه میلی واسم اومده از سوسمار خوردن این عربا، هرکی خواست بگه واسش میل کنم. ارزش دیدن داره 

پ.ن با تاخیر: کدوم تیم بغیر پیروزی تونسته تو بازیهای رفت و برگشت 5 تا به ذوب آهن (نائب قهرمان فصل پیش لیگ آسیا) بزنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟  

پ.ن ورزشی: تو کمتر از یه ماه 4 تا ال کلاسیکو داریم، چه شود!!!! بیچاره بارسا

خسته م..

قرار بود واسه پست جدیدم ماجرای سفرم به جنوب رو بزارم که نظرم عوض شد. اصلا 

 

 دوس نداشتم آپ سال جدید رو با اوقات تلخی شروع کنم، دوس داشتم مثل همیشه 

 

 پستای شاد بزارم ولی نشد..

 

دوس دارم که این پستو کامل بخونین و اگه وقت و حوصله ندارین دوس ندارم بخونین.

 

خدارو 100 هزار مرتبه شکر می کنم که یکی رو دارم که باهاش درد و دل کنم و اونم  

 

حرفامو گوش بده و همیشه خدا با صداش و حرفاش آرومم کنه. اصلا ازتون انتظار ندارم  

 

که بتونین شرایط منو درک کنین، فقط و فقط واسه خودم و دلم اینجا مینویسم:

 

دیگه خسته شدم..

 

خسته شدم از ایییییییییییییییییین همه سکوت، از شنیدن این همه حرف.. گوشام دیگه  

 

پر شده، دیگه نمیخوام چیزی بشنوم..

 

از این همه بی اعتمادی خسته شدم.. ازینکه نمی تونم حرفم دلمو بزنم خسته م..  

 

خسته شدم ازینکه باید غم و غصه هامو تو دلم جمع کنم و خودمو بزنم به خر‌یت که  

 

چیزیم نیست و همش یه خنده مسخره تحویل این و اون بدم!

 

کی گفته مرد گریه نمیکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

بخدا دیگه خسته  شدم..

 

دوست دارم یه گوشه بشینم و با خودم خلوت کنم و بزنم زیر گریه.. دوس دارم تمام  

 

نشونی هامو گم و گور کنم حتی خودمو! دوس دارم یه عمر واسه خودم زندگی کنم و  

 

واسه خودم آقا باشم!

 

دوس دارم قید همه چی رو بزنم..

 

کاش میتونستم همه حرفامو عملی کنم، کاش محدودیت تو دنیا معنا نداشت..

 

کاش آدما منطقی فکر میکردن و منطقی برخورد میکردن و فکر و ذهنشون منفی نبود..

 

کاش افکار آدما کلاسیک و سنتی نبود..

 

کاش همه چی زودتر تموم شه.. کاش..

 

کاش آدما واسه قولی که میدادن ارزش قائل میشدن.. کاش خیانت در امانت نمیکردن..

خسته شدم از بهونه مسافت..

 

دلم میخواد از همه ایراد بگیرم، با یکی دعوا کنم..

 

دلم میخواد دهن آدمای دهن لق رو پاره کنم.. دلم میخواد آدمای بی خاصیت رو تیکه تیکه کنم و گوشتشونو بندازم جلوی سگ، حیف سگ!

 

من هیچی رو با شادیهام عوض نمی کنم، دوس دارم بخندم و شاد باشم حتی در بدترین شرایط. نمیخوام بخاطر چیزای مذخرف اعصابمو خرد کنم و از کسی که اذیتم کنه متنفرم.  

* پ. ن۱: ازین به بعد تو شاپرک حرفای دلمو مینویسم، این یکی از تغییراتیه که قولشو داده بودم.

* پ. ن 2: من همیشه یه مخاطب خیلی خاص دارم، اونم پایه ثابت شاپرکه

* پ. ن 3: من این پستو کلی نوشتم، اونی که باید میگرفت، گرفت.

.

منتظر آپ جدید باشین، سعیمو میکنم تا آخر شب آپ کنم. اگه نشد میره واسه فردا  

قابل توجه بعضی ها که تهدید کردن