خداحافظ


اگر آواز زیبای بنان بودیم رفتیم
اگر نامهربان بودیم رفتیم
حلالم کن اگر سنگینیِ بارِ تو بودم
اگر بر دوش تو بارِ گران بودیم رفتیم

دوستان به یادِ همگی هستم...
حلال کنین...

رنگین کمان 1: دوستای خوبم، اگه تو این مدت خوبی بدی دیدین به بزرگی خودتون ببخشین
رنگین کمان 2: بازم از بهار عزیز ممنون که کمکم کرد، ویژه به یادتم

وقتی دل یه جایی تو آسمون گیر کنه...
وقتی چند وقتی خدا خدا کنه...
وقتی عجیب با خود خدا انس بگیره...
خودش بهت یه نشونه میده که... ببین دل به دل راه داره...
منم به یادتم...

این نشونه امسال اومد...
یه نشونه که از هر نشونه ای قشنگ ترو دل نشین تره...
نشونه ای که نه واسطه میخواد و نه امتحانو نه هزار راهی که باید خودت انتخابش کنی...

یه نشونه ای از جنس حضور و آرامش...
یه نشونه از خودِ خدا...
یه نشونه تا خونه ی خودش...
یه نشونه پر از نزدیکی...پر از آرامش و خدا..
پر از حاجت و راز و نیاز...
پر از التماس و خواهش...
پر از اشکو اشکو اشکو استغفار...

حالا اگه تو هم دلت تو آسمونه
اگه تو هم دلت خدا خدا میکنه
اگه دلت نشونه میخواد
بنویس
هر حاجتی داری بنویس که بشم واسطه ی تو و خدا و حاجتهای دلِ بی قرارت...
بگو و بنویس و راحت باش ...
دلم میخواد خدا بنده هاشو نشونه بارون کنه...
نشونه هایی پر از نزدیکی...
نزدیکی دلِ هممون به خودش...
هر چه دلِ تنگت میخواهد بگو...


* رنگین کمان 1: از بهار عزیز بابت این متن واقعا ممنونم که قبول زحمت کرد

* رنگین کمان 2: دوستان، اگر نمیخواین پیاماتون نمایش داده بشه خصوصی واسم بفرستین

نمیدونم چرا هروقت برای ی مدتی از خونوادم دور میشم خیلی دلم میگیره، با اینکه میدونم چند روز دیگه برمیگردم!

نه از پشت در خانه ات اجازه دارم صدایت کنم

نه در کوچه ی بنی هاشم

برای غریبی ات اشکی بریزم

وَ نه حتی

بر دیوار پهلو شکسته ی باغ فدک

بوسه ای بنویسم

تنها به من اجازه داده اند

به سنگ های بی روح بقیع خیره شوم

وَ بر مزار پنهان شده ات

نماز بگذارم                            عبدالرحیم سعیدی راد

  
رنگین کمان 1: شهادت حضرت فاطمه و آغاز دها اول فاطمیه رو تسلیت میگم
رنگین کمان 2: بازم ی برد شیرین دیگه از پرسپولیس؛ الغرافه رو الغُراضه کرد

13 در به در!

در مورد 13 بدر داستانای مختلفی شنیدم که بعضیاشون مربوطه و بعضیاشون نامربوط. این داستانو سال قبل یکی از دوستان واسم ایمیل کرده؛ داستان تلخیه:

در سالهای دورِ دور خشایارشاه تصمیم داشته به یونان حمله کنه ولی همسرش "وَشتی" با این جنگ مخالفت میکرده و اینطوری میشه که خشایارشاه از زنش جدا میشه!! و از اونجایی که نمیشه شاه مملکت عذب بمونه! دستور میده زیباترین دختران شهر رو جمع کنن بیارن تا یکیشون رو به همسری انتخاب کنه!

این وسط مشاور یهودی شاه "مردخای" برادر زاده ی خودش "هاداسا" رو قاطی کاندیداها میزاره، از طرفی هاداسا تابلو اسم یهودی بوده واسه همین اسمش رو عوض میکنه و میذاره "استر" و ازش میخواد که هویتش رو مخفی کنه که نفهمن یهودیه!
خشایارشاه یه عادتی داشته همیشه شبا قبل از خواب باید واسش قصه میگفتن تا بخوابه!!! این مردخای هم زرنگی میکنه و استر رو شبا میفرستاده پشت پنجره اتاق خشایار شاه که واسش قصه بگه و اینجوری میشه که خشایار شاه شرطی میشه و روزی که میخواسته دختری رو به همسری انتخاب کنه وقتی صدای استر رو میشنوه ازش خوشش میاد و اونو به عنوان ملکه انتخاب میکنه!!!
"
هامان" وزیر با کفایت دربار کم کم به استر و روابط مشکوکش با مردخای شک میکنه و میفهمه که استر یهودی هستش و قصد خیانت به مملکت رو داره و سعی میکنه پادشاه رو مطلع کنه اما مردخای و استر یه شب حسابی به خشایارشاه مشروب میدن و در حالی که حسابی مست بوده حکم قتل هامان و 70 هزار ایرانی رو به امضای شاه میرسونن و در روز سیزده فروردین 70 هزار ایرانی تو خونه هاشون کشته میشن!! واسه اینه که ما ایرانی ها 13 فروردین رو نحس میدونیم و از خونه بیرون میریم!!!!


*پ.ن 1: این داستانی بود که من شنیدم، اگه اشتباه گفتن بگین
**پ.ن 2: امروز روز طبیعته، خواهشا اگه فردا رفتین تو طبیعت آشغال نریزین و نزارین دیگران هم این کارو بکنن. امیدوارم که 13 بدر بهتون خوش بگذره؛ ما که واسه فردا ی برنامه حسابی داریم..
***پ.ن 3: هم قالب وبلاگ و هم قالب نظرات وبلاگ عوض شد. اینجا کاملا دموکراسی برقراره

ورود ممنوع :)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آیینه و شیشه

جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست...
عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
گفت: خودم را می بینم !
عارف گفت: ولی دیگر دیگران را نمی بینی!
آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند و آن چیزی نیست جز "شیشه"
اما در آینه لایه نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن:
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند!
تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری

* عکس نوشت: بدون شرح..
      

عیدتون مبارک

چند روزه دارم به این فکر میکنم که واسه آخرین آپ سال 90 چی بنویسم اینجا! هنوزم که هنوزه به نتیجه ای نرسیدم، تصمیم گرفتم هرچی اومد به ذهنم اینجا بنویسم.

سال 90 هم با همه خوبیها و خوشیهاش تموم شد؛ هرکسی تو زندگیش ی فراز و نشیب هایی داره اتفاقای خوب و بد تو زندگی واسش میفته. منم ازین قاعده مستثنی نبودم؛ هم بهم بد گذشت ی مواقعی و هم خبرای خوب شنیدم.. بهترین اتفاقی که امسال واسم افتاد تولد امیرعلی کوچولو تو شهریور ماه بود الان 6 ماه ازون اتفاق میگذره و روز به روز بزرگتر و دوس داشتنی تر میشه.. خبر خوش بعدی مربوط میشه به خوش شانسی من که اسمم واسه عمره دانشجویی دراومد و قراره که 27 فروردین اعزام بشیم بعد از این 2تا بهترین خاطرم مربوط میشه به برد تاریخی پرسپولیس تو داربی 71، هت تریکی که واسه همیشه تو ذهن ما پرسپولیسیا میمونه

درسته که تو سال 90 اتفاقای بدم واسم افتاده ولی بیشتر واسم خوش یمن بوده تا بدیمن. 91 هم هنوز نیومده خوش یمنی خودشو نشون داد بهم


کمتر از 9 ساعت دیگه به لحظه سال تحویل نمونده، دوباره روز از نو و روزی از نو میشه.. ی توصیه دارم براتون: اگه تا الان روی خوش زندگی رو ندیدین بیایین همه اینا رو فراموش کنین و دوباره از نو شروع کنین. مطمئن باشین که زندگی بهتون لبخند میزنه و به کامتون شیرین میشه..


امیدوارم سال 91 سال خوبی براتون باشه و با سالهای قبلتون فرق داشته باشه..


دوست ندارم مثل همه از خدا بخوام که توی زندگی هیچ غمی نباشه

چرا که شادیها در کنار غمهاست که معنا پیدا میکنه و زیبا میشه

تنها از خدا میخوام قدرتِ درکِ حضورش رو توی لحظه های زندگی به همه ی مخلوقاتش عطا کنه

که اون وقته که هیچ مشکلی توان شکستن ما رو نداره..


عیدتون مبارک، مواظب سلامتیتون باشین که ی وقت از پرخوری نترکید