رنگین کمان 1: به همه مردم خوب آذربایجان این واقعه تلخ رو تسلیت میگم و از خدا میخوام به همه بازمانده ها صبر بده

رنگین کمان 2: تا حالا تو شب، به آسمون صاف نگاه کردین؟ اونایی که ندیدن بهشون توصیه میکنم حتما ببینن، انصافا تو قشنگی نمونه نداره. آسمون به این عظمت و قشنگی فقط ی نمونه کوچیک از قدرت خدائه.

رنگین کمان 3: بالاخره شارژم امروز تموم میشه و ی مدت شاید طولانی شایدم کوتاه نمیام. امیدوارم تمام اتفاقاتی که تو این مدت افتاده رو بتونم فراموش کنم و ی نفس راحتم از بی نتی بکشم، چون کسی از دوری از فضای مجازی ضربه ای نخورده تا الان

رنگین کمان 4: ماه رمضون امسال نسبت به پارسال خیلی کم کار بودم، اونم بنا به دلایلی!! ایشالا که نماز و روزه های همگیتون قبول حق بشه و پیشاپیش عید فطرو به همه دوستان تبریک میگم چون تا انموقع قطعا من اینجا نیستم و نمیام

رنگین کمان 5: دوستان بلاگفایی من، دورادور میخونمتون ولی نظر نمیزارم واستون. بقیه دوستان هم همین وضعیتو دارن

رنگین کمان 6: نبودنمو به حساب رفتنم نزارین، بعد ی مدت برمیگردم. حالا معلوم نیس این مدت طولانیه یا کوتاه، پس تا اونموقع موقتا باهاتون خدافظی میکنم.
                                      بهترینها رو واستون آرزو میکنم
 

ببار

ببار.. باز هم ببار..

باران رحمت است، بر ما ببار و ما را سیراب کن..

بر دل غبار گرفته ما ببار شاید که تسکینی بر دردهای بی شمار ما باشی..


نم نم باران را دوست دارم؛ صدای شُرشُر ناودان را دوس دارم؛ زیر باران رفتن را دوست دارم؛ نگاه کردن به باران را دوست دارم؛

آری، من باران را دوست دارم.. من خدایم را دوست دارم و این یعنی عشق، یعنی زندگی..


پ.ن: خدایا شکرت بابت نعمتهای بی شماری که بهم دادی، اون 2 باری که عمر 2 باره بهم دادی رو هیچوقت یادم نمیره. خیلیییییییییییی میخوامت

یا امام رضا

چند دقیقه مونده بود به افطار و ما داشتیم برنامه نغمه های آسمانی رو از شبکه مازندران میدیدم. مهمان برنامه ی خانوم بود که علاوه بر کار دولتی که داشت، آموزش قرآن هم می داد. مجری ازش پرسید که شما کی از خونه میرین بیرون و کی برمیگردین؟؟ گفت من 5/5، 6 صبح از خونه میزنم بیرون تا برگردم 9 شب میشه. میگفت تا 2/5 اداره هستم بعد از اداره میرم آموزش قرآن و تا برگردم خونه شب میشه. میخوام اینو بگم که خیلی مشغله کاری داشت..
به عنوان سوال آخر مجری ازش پرسید که چه آرزویی دارین؟؟ گفت: دوس داشتم الان تو حرم امام رضا بودم. به 10 ثانیه نکشید که از پشت صحنه اعلام کردن که بلیت رفت و برگشت به مشهدو تقبل کردن.. فضا یهو عوض شد! بغض، گلوشونو گرفته بود و چشاشون پر اشک شده بود؛ هم مهمان و هم مجری. طوری شده بود که مجری نتونست خودشو کنترل کنه و زد زیر گریه برنامه هم با گریه تموم شد..
مامانم داشت اشک میریخت و منم مثه مامانم، خیلی بغض کردم. دلم واسه مشهد تنگ شده حسابی، از محرم پارسال تا حالا نتونستم برم مشهد دعا کنین که منم بتونم برم پابوس آقا

وقتی بلاگ اسکای قاط میزنه

بعضی وقتا که بلاگ اسکای سوتی میده: