جدیـــد

میخوام بپرسم کسی هست که قانون اساسی ایران رو خونده باشه؟! چیزی در موردش بدونه؟!

قانون اساسی بخش جدیدیه که میخوام به وبلاگم اضافه کنم.

نظرتون راجع به این چیه:

طبق اصل 23 قانون اساسی تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ کس را نمی توان به صرف داشتن عقیده ای مورد تعرض و مواخذه قرار داد.


من اومدم..

بچه ها سلام

جاتون خالی بعد عید فطر با خانواده رفتیم تهرون. به خاطر همین بود که نمیومدم تو وبلاگاتون فضولی کنم، نظر بدم، رو اعصابتون پیاده روی کنم!        راستش داداشم دانشگاه قزوین فوق قبول شده بود رفتیم واسه ثبت نام. حالا بماند که تو مسیر رفت و برگشت به قزوین چه بلاهایی سرمون اومد!!   انصافا دانشگاه قزوین دانشگاه قشنگ و باحالیه، من یکی کلی حال کردم باهاش.    خیلی سرسبزه، از شمال ماهم سرسبز تره!!!!      خوشبختانه تا وقتی ما اونجا بودیم هیچ بلایی سرمون نیومد( راستشو بخوای چیزی رو زمین نیفتاد که بخوایم ورش داریم!!)  

وارد جزییات نشیم، دانشگاه قزوین خیلی خیلی پله داره!! یعنی همش باید از پله ها بری بالا(یه جورایی سربالاییه) جالبیش این بود که کنار هر راه پله ای جای ویلچرم داشت!!

موقع برگشتن، وااااااای!! چه بلایی سرمون اومد!!  تو تهران گم شدیم!! نزدیک 3،2 ساعت داشتیم دور میزدیم تو تهرون!!!!!!! نمیدونم چه معجزه ای شد که بالاخره ساعت حدود 9 بود رسیدیم خونه!!  اینکه دیر رسیدیم خونه مقصر داره که بهش اشاره نمی کنم..

خلاصه، امروزم برگشتیم خونمون، هوا اینجا نیمه ابری و ملایمه.. دلم تنگ شده بود واسه شهرم، واقعا هیچ جا خونه خود آدم نمیشه  

تموم شد..

راستش تا حالا به اینکه ماه رمضون داره تموم میشه فکر نکردم ولی حالا که فکر می کنم میبینم راستی راستی ماه رمضون تموم شد! انگار همین دیروز بود که ماه رمضون شروع شد! حیف.. 

از وقتی که برنامه ماه خدا رو سحری از شبکه یک دیدم یه جور دیگه شدم و بعضی وقتها دلم می گرفت و دوس داشتم زانوهامو تو بغلم بگیرم و بزنم زیر گریه   

مجری برنامه خیلی خیلی باحال بود،یه بارم اومده بود دانشگامون، همه حرفاش فلبداهه و از خودشه. ازینا بگذریم; خیلی توی این ماه به خواسته هاشون رسیدن و یه سری آدمام این امتحانو باختن، بدم باختن. هرچی فکر میکنم بهتر از بی غیرت واژه ای واسشون پیدا نمی کنم     

همون کسایی که علنا تو خیابونا روزه خواری می کردن و بیخیال تر از همه نیروی انتظامی بود 

آخه تا کی این کارارو میکنی بی غیرت؟! بالاخره که چوبشو می خوری!!   

زیاد نمی خوام وارد ماجرا بشم که اگه اینطور بشه حرف زیاده. بیاییم هوای خودمونو بعد ماه رمضون داشته باشیم و عهدی رو که بستیم فراموش نکنیم. 

عید فطرو به همتون تبریک میگم..   

شـاهـکار

امروز بعدازظهر یعنی یکشنبه، رفتیم روستامون. فکر کن ساعت 2 بعدازظهر توی اون گرما رفتیم هندونه چینی!!       آخه یکی نیست بهت بگه پسر خوب اون موقع  روز وقت بیرون رفتنه!! هیچی دیگه، رفتیم سر زمین منو بگو مثه خرررررررر داشتم عرق میریختم، اون وقت صاحب زمین میگه خسته شدی؟! جوونای امروزی اینطورین دیگه!!  

هی بچین بچین شد 120 کیلو! خلاصه دهنمو پاره کردم و توی اوج گرما شاهکار زندگیمو انجام دادم. خدارو شکر که پس نیوفتادم اونجا  

اومدیم نشستیم توی ماشین درجه کولرو گذاشتم  آخر، جواب نمیداد. تخت گاز اومدم تا خونه چسبیدم به دریچه کولر!! یه خورده خنک شدم  بعدش گرفتم خوابیدم تا ساعت 5/6  

اینقده حال داد نگو و نپرس...

کـریستـوفـر کلمب

اگر کریستوفر کلمب ازدواج کرده بود٬ ممکن بود هیچگاه قاره امریکا را کشف نکند٬چون بجای برنامه ریزی و تمرکز در مورد یک چنین سفر ماجراجویانه ای٬ باید وقتش را به جواب دادن به همسرش٬ در مورد سوالات زیر می گذراند:

 

 

- کجا داری میری؟

 

- با کی داری می ری؟

 

- واسه چی می ری؟

 

- چطوری می ری؟

 

- کشف؟

 

-برای کشف چی می ری؟

 

- چرا فقط تو می ری؟

 

.

 

.

 

- تا تو برگردی من چیکار کنم؟!

 

- می تونم منم باهات بیام؟!

 

-راستشو بگو توی کشتی زن هم دارین؟

 

- بده لیستو ببینم!

 

- حالا کِی برمی گردی؟

 

- واسم چی میاری؟

 

.

 

.

 

- تو عمداً این برنامه رو بدون من ریختی٬ اینطور نیست؟!

 

- جواب منو بده؟

 

- منظورت از این نقشه چیه؟

 

- نکنه می خوای با کسی در بری؟

 

- چطور ازت خبر داشته باشم؟

 

- چه می دونم تا اونجا چه غلطی می کنی؟

 

- راستی گفتی توی کشتی زن هم دارین؟!

 

.

 

.

 

- من اصلا نمی فهمم این کشف درباره چیه؟

 

- مگه غیر از تو آدم پیدا نمی شه؟

 

- تو همیشه اینجوری رفتار می کنی!

 

- خودتو واسه خود شیرینی می ندازی جلو؟!

 

-  من هنوز نمی فهمم٬ مگه چیز دیگه ایی هم برای کشف کردن مونده!

 

-چرا قلب شکسته ی منو کشف نمی کنی؟

 

.

 

.

 

- اصلا من می خوام باهات بیام!

 

- فقط باید یه ماه صبر کنی تا مامانم اینا از مسافرت بیان!

 

- واسه چی؟؟ خوب دوست دارم اونا هم باهامون بیان!

 

- آخه مامانم اینا تا حالا جایی رو کشف نکردن!

 

- خفه خون بگیر!!!! تو به عنوان داماد وظیفته!

 

.

 

.

 

- راستی گفتی تو کشتی زن هم دارین؟

تسلیت

فرا رسیدن شبهای قدر و ضربت خوردن و شهادت مولای متقیان امیرمومنان علی بن ابیطالب رو به همه مردم مسلمان ایران و جهان تسلیت میگم. امیدوارم که  همه ما قدر این شبهای بابرکت رو بدونیم. 

با آرزوی موفقیت برای همه..

نامه مامان غضنفر به غضنفر

 

گضنفر جان سلام! ما اینجا حالمان خوب است. امیدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. این نامه را من میگویم و جعفر خان کفاش براید مینویسد. بهش گفتم که این گضنفر ما تا کلاس سوم بیشتر نرفته و نمیتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنویس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.  

وقتی تو رفتی ما هم از آن خانه اسباب کشی کردیم. پدرت توی صفحه حوادث خوانده بود که بیشتر اتفاقا توی 10 کیلومتری خانه ما اتفاق میفته. ما هم 10 کیلومتر اینورتر اسباب کشی کردیم. اینجوری دیگه لازم نیست که پدرت هر روز بیخودی پول روزنامه بدهد. آدرس جدید هم نداریم. خواستی نامه بفرستی به همان آدرس قبلی بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلی را آورده و اینجا نصب کرده که دوستان و فامیل اگه خواستن بیان اینجا به همون آدرس قبلی بیان 

آب و هوای اینجا خیلی خوب نیست. همین هفته پیش دو بار بارون اومد. اولیش 4 روز طول کشید، دومیش 3 روز. ولی این هفته دومیش بیشتر از اولیش طول کشید.

گضنفر جان، آن کت شلوار نارنجیه که خواسته بودی را مجبور شدم جدا جدا برایت پست کنم. آن دکمه فلزی ها پاکت را سنگین میکرد. ولی نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توی کارتن مقوایی برایت فرستادم 

پدرت هم که کارش را عوض کرده. میگه هر روز ۸۰۰، 900 نفر آدم زیر دستش هستن. از کارش راضیه الحمدالله. هر روز صبح میره سر کار تو بهشت زهرا، چمنهای اونجا رو کوتاه میکنه و شب میاد خونه 

 

ببخشید معطل شدی، جعفر خان کفاش رفته بود دستشویی حالا برگشت.  

دیروز خواهرت  را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن مایو یه تیکه بپوشن. این دختره هم که فقط یه مایو بیشتر نداره، اون هم دوتیکه است. بهش گفتم ننه من که عقلم به جایی قد نمیده... خودت تصمیم بگیر که کدوم تیکه رو نپوشی  

 

اون یکی خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نمیدونم بچه اش دختره یا پسره . فهمیدم بهت خبر میدم که بدونی بالاخره به سلامتی عمو شدی یا دایی

راستی حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصیت کرده بود که بدنش را به آب دریا بندازن. حسن آقا هم طفلکی وقتی داشت زیر دریا برای مرحوم پدرش قبر می کند نفس کم آورد و مرد

شرمنده همین دیگه .. خبر جدیدی نیست  

 

                                                قربانت .. مادرت 

 

راستی: گضنفر جان خواستم برات یه خرده پول پست کنم، ولی وقتی یادم افتاد که دیگه خیلی دیر شده بود و این نامه را برایت پست کرده بودم

کاش..

تو باز خواهی گشت
به خاطر همان دستان گرم
و به خاطر حرفهایی که پنهان ماند
در پس کوچه نجابت
تو باز خواهی گشت
حتی اگر من  در آغاز آن خیابان
 به انتظارت نمانده باشم
و بدان !
یک گل ،
یک نسیم ، 
و بارش بیشرمانه باران 
و یا شاید
 زمزمه عاشقی در گوش معشوق
مرا با تو همراه سازد  

 باورکن تو باز خواهی گشت
درست در زمانی که برگی زرد
مرا به  تو پیوندی تازه  دهد !
و دستانت
برای همیشه مهمان دستانم خواهد شد    

 

 

 

 

این شعرو با اجازه دوست خوبم آیدا از وبلاگ کلبه تنهایی توی وبلاگ گذاشتم. وبلاگش توی پیوندها هست..

دل نوشته..

چقدر سخته که بعد از ۳ سال رفاقت و ۲ سال هم اتاقی بودن با اونا، نتونی حرف دلتو بهشون بگی! چقدر سخته که بعد این همه سال با هم احساس راحتی نکنین! چقدر سخته که بعد این همه سال کنار هم بودن باهاشون احساس غربت کنی! این موضوع برای من خیلی سخت بود و عذابم می داد. قبول دارم که از حرفای من ناراحت می شدند ولی طرز رفتار من همینطوریاست! خیلی دل نازک بودن! یادش بخیر، چقدر با هم خوب بودیم. رفتارشون کاملا با من عوض شده بود، انگار من یه غریبه بودم توی اون خونه! من امسال واقعا دلم گرفت و از صمیم قلب احساس تنهایی می کردم. هیچ وقت همدیگه رو درک نکردیم، هیچ وقت..