تو باز خواهی گشت
به خاطر همان دستان گرم
و به خاطر حرفهایی که پنهان ماند
در پس کوچه نجابت
تو باز خواهی گشت
حتی اگر من در آغاز آن خیابان
به انتظارت نمانده باشم
و بدان !
یک گل ،
یک نسیم ،
و بارش بیشرمانه باران
و یا شاید
زمزمه عاشقی در گوش معشوق
مرا با تو همراه سازد
باورکن تو باز خواهی گشت
درست در زمانی که برگی زرد
مرا به تو پیوندی تازه دهد !
و دستانت
برای همیشه مهمان دستانم خواهد شد
این شعرو با اجازه دوست خوبم آیدا از وبلاگ کلبه تنهایی توی وبلاگ گذاشتم. وبلاگش توی پیوندها هست..
این پستت نظر نداشت گفتم یدونه نظر بذارم حیفه خالی بمونه
شعر خیلی قشنگی بود