تـ ـبـ ـریـ ـک

داشتم به این فکر میکردم که واسه آخرین آپ سال 89 چی بزارم؟! میخواستم این دم آخری یه متنی از خودم بنویسم. در حد چنتا جمله خلاصه می کنم:  

سال 1389 پر بود از فراز و نشیب واسه من. بهترین اتفاقی که واسم افتاد این بود که خدا یه نعمت خیلی خیلی بزرگ بهم داد که من تا عمر دارم شکرگذارشم   

امیدوارم که سال 90 سالی پر از هیاهو، خوشی، آرامش، آسایش،.. برای شما باشه.  

 

* پ.ن1: پیشاپیش فرا رسیدن سال نو رو به شما تبریک میگم. خیلی مواظب خودتون باشین که زیاده روی نکنین تو خوردن. دلتون به حال خودتون نمی سوزه به حال اون شکم بدبختتون بسوزه. 

 

* پ.ن 2: اگه خدا بخواد و عمری باقی موند قراره که 5 فروردین با خانواده بریم مناطق عملیاتی جنوب. این بار سومه که میخوام برم.

 

* پ.ن 3: خیلی خیلی واسم دعا کنین، به دعاهای همتون محتاجم. 

 

* پ.ن 4: این آخرین آپ سال 89 بود، فکر نکنم تا آخر تعطیلات آپ کنم.

 

                                            همتونو دوس دارم  

 

بعدا نوشت: به پیشنهاد یکی از دوستان میخوام سال نو رو به زبان مازنی بهتون تبریک بگم:  

  پیشاپیش سال نو رِ شما رِ تبریک گِمِّه، ایشالا که شِه آرزو جا بَرِسین و همیشه خِش بُویین.  

( پیشاپیش سال نو رو بهتون تبریک میگم، ایشالا که به آرزوهاتون برسین و همیشه خوش باشین)

روزگاری دزدها هم با شرف بودند

گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن  

 

بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند. او را گفتند : چرا اینهمه مال را از دست دادی؟  

 

گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند و  من دزد مال او هستم، نه  

 

دزد دین. اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال، خللی می یافت، آن وقت من، دزد  

 

باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.                         کشف الاسرار

قدرتـــِ خـدا

دوست دارم نظرتونو راجع به این عکسا بدونم: 

 

 

 

 

 

* پ. ن ویژه: دوست دارم... 

* پ. ن 1: چند وقتیه از سمیه ( وبلاگ دختر مردابی) خبری ندارم، یهو و بی خبر غیبش زد  اگه احیانا کسی ازش خبر داره حتما منو در جریان بزاره   

* پ. ن 2: تیممون تو جام باشگاههای آسیا دیشب باخت   ولی تو بازی برگشت حال این عربا رو حتما می گیریم   

 

 

                                            نـظـر یـادتـون نـره..

نحوه کسب موفقیت در ایران

در کتاب حاجی‌آقا نوشته صادق هدایت (1945)، حاجی به کوچک‌ترین فرزندش درباره نحوه کسب موفقیت در ایران نصیحت می‌کند:
 

توی دنیا دو طبقه مردم هستند: بچاپ و چاپیده؛ اگر نمی‌خواهی جزو چاپیده‌ها باشی، سعی کن که دیگران را بچاپی! سواد زیادی لازم نیست، آدم را دیوانه می‌کنه و از زندگی عقب می‌اندازه! فقط سر درس حساب و سیاق دقت بکن! چهار عمل اصلی را که یاد گرفتی، کافی است تا بتوانی حساب پول را نگه‌داری و کلاه سرت نره، فهمیدی؟ حساب مهمه! باید کاسبی یاد بگیری، با مردم طرف بشی، از من می‌شنوی برو بند کفش تو سینی بگذار و بفروش، خیلی بهتره تا بری کتاب جامع عباسی را یاد بگیری! سعی کن پررو باشی، نگذار فراموش بشی، تا می‌توانی عرض اندام بکن، حق خودت را بگیر! از فحش و تحقیر و رده نترس! حرف توی هوا پخش می‌شه، هر وقت از این در بیرونت انداختند، از در دیگر با لبخند وارد بشو، فهمیدی؟ پررو، وقیح و بی‌سواد؛ چون گاهی هم باید تظاهر به حماقت کرد، تا کار بهتر درست بشه!... نان را به نرخ روز باید خورد! سعی کن با مقامات عالیه مربوط بشی، با هرکس و هر عقیده‌ای موافق باشی، تا بهتر قاپشان را بدزدی!.... کتاب و درس و اینها دو پول نمی‌ارزه! خیال کن تو سر گردنه داری زندگی می‌کنی! اگر غفلت کردی تو را می‌چاپند. فقط چند تا اصطلاح خارجی، چند کلمه قلنبه یاد بگیر، همین بسه!!!!