چشم انتظار

عمری به انتظار نشستم نیامدی

چشم از همه به غیر تو بستم نیامدی

ای مایه ی امید بشر، رشته ی امید

از هر کسی به جز تو گسستم نیامدی

ای خضر راه گمشدگان در مسیر عشق

چشم انتظار، هر چه نشستم نیامدی

ای سرو سرفراز گلستان زندگی

دیدی مگر حقیرم و پستم نیامدی

گفتی دل شکسته بود جای من فقط

این دل به خاطر تو شکستم نیامدی

عمری در آرزوی تو آخر شد و هنوز -

در آرزوی روی تو هستم نیامدی

مست گناه، مرد حقیقت نمی شود

دیدی همیشه غافل و مستم نیامدی

زندان تن کلید ندارد به غیر مرگ

چون از رگ حیات نرستم نیامدی                        شاعر: احسان محسنی فر

 

     


رنگین کمان: بالاخره بعد از مدتها وزارت امور خارجه ایران سکوتش رو شکست و رسما اعتراض خودش رو به اعدام ایرانیان در عربستان با احضار کاردار این کشور اعلام کرد.

 

از دست ندید..

ی کلیپ جالب از همکاری گروهی، البت با کیفیت بالا و حجم کم

                                                 

                                                               دانلود

چند قربانی دیگر سکوت وزارت خارجه را می شکند؟!

روزهای آخر فروردین ماه سال جاری، خبری به تلکس خبرگزاری‌های عربی راه یافت که موجی از واکنش‌های مختلف را به همراه آورد؛ «عربستان سعودی ۸ تبعه ایران را اعدام کرد»؛ ایرانیانی که ظاهرا به جرایمی چون قاچاق مواد مخدر و جاسوسی (به عنوان اتهامات دقت کنید!) متهم شده بودند!

ادامه مطلب ...

جالبه ها!

دقت کردین هر موقع دارین سشوار می کشین حتی اگه تو خونه تنهام باشین هی حس می کنین یکی صداتون میکنه؟؟تا حالا دقت کردین وقتی عجله نداری همه چراغا سبزن و راهها خلوت، وقتی دیرت شده همه چراغا قرمزن و راهها بسته؟؟
تا حالا دقت کردین تو مهمونی تا میای پشت سر یکی حرف بزنی موزیک قطع میشه و نصف حرفتو یهو همه میشنون؟!!

تا حالا دقت کردی مغز انسان پر کارترین جای بدنه
۲۴ ساعت در ۳۶۵ روز سال رو کار می کنه فقط وقتی متوقف میشه که ما وارد سالن امتحانات می شیم
؟!!

ادامه مطلب ...

گرسنه یا تشنه!!!


                  
پسر گرسنه اش است، شتابان به طرف یخچال می رود
در یخچال را باز می کند
عرق شرم بر پیشانی پدر می نشیند

پسرک این را می داند؛

دست می برد بطری آب را برمی دارد

کمی آب در لیوان می ریزد

صدایش را بلند میکند: "چقدر تشنه بودم"
پدر این را می داند پسر کوچولواَش چقدر بزرگ شده است..

بهلول

شخص تنبلی نزد بهلول آمده و پرسید:

می خواهم از کوهی بلند بالا روم می توانی نزدیکترین راه را به من نشان دهی؟

بهلول جواب داد :نزدیکترین و آسانترین راه نرفتن بالای کوه است !!!   
 

...

یک روز از پایان زندگی اون مرد تو این دنیا میگذره..