دستمو بگیر خدا

یادش بخیر...

یک سال ازون روز میگذره، انتظارها به پایان رسیده بود برای دیدار یار و من؛ لحظه شماری می کردم برای پریدن..

            

یک سال ازون روز میگذره، ی روز فراموش نشدنی برای من، برای تمام لحظه های عمر ِ من. چشم هایم شوق دیدار داشتند و نفس هایم با یاد خدا آمد و شد داشتند..

یک سال ازون روز میگذره، سفری که با تمام سفرهای عمرم تفاوت داشت، اون هم از زمین تا آسمون..


 قلبم لحظه به لحظه تندتر میزد و از صمیم قلب مشتاق دیدار بودم. مثل یک رویا بود، هنوزم باورش برام سخت بود..

هیچ نوشته ای بیانگر حال و هوای اون لحظات نبود؛ فقط خودِ آدم بود که میتونست شیرینی اون لحظات رو  درک کنه، فقطِ فقط.



یک سال پیش در چنین روزی، آرزوی دیرینه من به تحقق پیوست و من عازم سرزمین وحی شدم، با دل سیاه و پر از گناهم. و حالا  پس از یک سال خیلی زود ازون حال و هوا اومدم بیرون و خیلی زود همه چی رو فراموش کردم..

           

 

خدایا! من گناهکارو به خودم بیار و دستمو بگیر. نزار بیشتر ازین فرو برم تو خودم!!

یکسال پیش، تو همچین ساعتی بین زمین و آسمون بودیم و منتظر لحظه فرود..


                                                       نوشته شده در:    27 فروردین 1392  --- ساعت 14 و 15 دقیقه


رنگین کمان: حالا من موندم و حسرت فرصت های از دست رفته..

 

              

 حجر الاسود


             

 

             

  غار حرا

تقریبا ی هفته ای میشه که شماره جدید نشریه زمزم که مربوط به سازمان حج و زیارته رسیده دستم. همیشه عادت دارم اول از همه میرم سراغ مسابقش و سریع جواباشو در میارم و میفرستم واسشون به امید اینکه یکی از برنده هاش باشم.

چند روز پیش هم با پیامک بهم خبر دادن که اولین همایش گردهمایی بعد از سفر 5 شنبه این هفته برگزار میشه، همایشی که به نظر من زودتر ازینا باید برگزار می شد. حتی شده که به مدیر کاروانمون زنگ زدم و گله کردم ازش که چرا همایش برگزار نکردین تا حالا؟! و حالا من خوشحالم از برگزاری این گردهمایی چرا که منو می بره به حال و هوای سفرم..


+ 8 ماه از تاریخ اعزاممون می گذره!! خیییییلی زود گذشت..

+ در حال حاضر دارم 2 تا کتاب حجیم رو می خونم؛ اولیش نهج البلاغه حضرت علی هستش که فک کنم از وسطای تابستون شروع کردم و هنوزم تموم نکردمش، دومیش هم کتاب پایی که جا ماند از سید ناصر حسینی پوره. کتابایی که خاطرات جنگ رو می نویسن دوس دارم؛ تا حالا کتاب " دا " رو خوندم الانم دارم "پایی که جا ماند" رو می خونم بعدشم میرم سراغ کتاب "نورالدین پسر ایران"

لبیک

امروز از طرف ستاد عمره دانشگاهیان واسم ی بسته اومد، بسته ای که چند وقته انتظارش رو میکشیدم..

خیلی وقته که هر وقت میام نت سایت لبیک جزو اولین پنجره هاییه که باز میکنم. همیشه خبراشو دنبال میکنم، حتی بعضی وقتا اطلاعات کاروان اعزامیمون که هنوزم تو سایت هست میرم و یادی از گذشته میکنم. یکی از خبرای هفته های قبل سایت لبیک ارسال بسته های فرهنگی بعد از سفر برای عمره گذاران سال 91 بود. خبری که دیدنش خیلی خوشحالم کرد.

از اونموقع تا حالا همش چشم انتظار بودم تا این بسته به دست منم برسه تا اینکه امروز بالاخره به دستم رسید..


 

ادامه مطلب ...