شخصی که سابقه دوستی با بهلول داشت روزی مقداری گندم به آسیاب برد. چون آرد نمود بر الاغ خود نمود و چون نزدیک منزل بهلول رسید اتفاقا خرش لنگ شد و به زمین افتاد. آن شخص چون با بهلول سابقه دوستی داشت او را صدا زد و درخواست نمود تا الاغش را به او بدهد و بارش را به منزل برساند و چون بهلول قبلا قسم خورده بود که الاغش را به کسی ندهد به آن مرد گفت: الاغ من نیست.
اتفاقا صدای الاغ بلند شد و بنای عرعر کردن گذارد. آن مرد به بهلول گفت: الاغ تو در خانه است و تو می گویی نیست؟! بهلول گفت: عجب دوست احمقی هستی! تو 50 سال با من رفیقی، حرف مرا باور نداری ولی حرف الاغ را باور می نمایی!!
رنگین کمان 1: ی سری آدما تو جامعه امروزی ما نقش بهلول رو دارن، یکسری هم نقش الاغ بهلول رو
رنگین کمان 2: خیلی آدمای این دوره زمونه عوضی شدن، بی اصل و نسبا زیاد شدن، خصوصا آدمای بی ناموس