متاسفم واستون

نمیدونم این تفکیک جنسیت دانشگاها به مغز نداشته کی رسیده که اینطوری دانشگاهای مارو دارن به گند میکشن؟! یعنی اینکه کلاسارو جدا کنن مشکل ما حل میشه؟ گیریم که کلاسارو جدا کردن، تو محیط دانشگاه رو میخوان چیکار کنن؟ این گند کاریایی که بیرون دانشگاه میکنن رو میخوان چیکار کنن؟؟

خیلی کلاس درس اضافی داریم که تفکیک کردن!! جمعیت دانشگاهها در حال انفجاره، یکی نیس بهشون بگه که رو چه حساب اینطور فله ای ظرفیت دانشگاههارو اضافه میکنین؟ به جای این کارا ی چنتا دانشگاه خوب بسازین بعد هر غلطی خواستین بکنین بکنین.

پیشنهاد میکنم بزنین ایرانم به 2 قسمت تقسیم کنین، قسمت راست رو اختصاص بدین به مردا و چپم بدین به زنا تا ملت به گناه نیفتن!!



سیاسی نوشت: مدیر عامل شرکت ملی نفت ایران گفته که روز التماس غربی ها برای خرید نفت ایرانم میرسه

تلنگر

گاهی وقتا رفتن به قبرستون واسه آدما خیلی لازمه، حداقل واسه چند دقیقه هم که شده میتونه آدمو متحول کنه؛ واسه همینم هست که تو اسلام سفارش شده که هر چندوقت ی بار سری به قبرستون بزنین تا بدونین که جهان پس از مرگی هم هست؛ از نزدیک ببینین اونایی که اونهمه پول و قدرت داشتن الان زیر خروارها خاک خوابیدن، نه پولشون و نه قدرتشون به کمکشون نیومد..

امروز رفته بودیم روستامون، سر راهمون رفتیم سر قبر پدربزرگ و مادربزرگم. ی نگاه به قبرستون انداختم وقتی که اونهمه قبرو دیدم ی خورده دلم لرزید.. ازین میترسم که هیچی واسه خودم ندارم که ببرم اون دنیا!
راستش چند روزه که این موضوع ذهنمو مشغول کرده اونم بخاطر تلنگریه که ر ف ی ق تو وبش بهم زد..
چنتا سوال دارم ازتون: شما چطور با مرگ کنار میاین؟ اصلا نظرتون راجع به مرگ چیه؟

عکس نوشت: دیوار اتاقمون تو خوابگاه- سال 87



بعدا نوشت: بازم باختیم؛ خیلی زود شیرینی برد داربی رو زهرمارمون کردن

یالان دنیا

خیلی وقته واسه کارایی که انجام میدم هیچ دلیل و منطقی ندارم، چه اون کار خوب باشه چه بد!!


خیلی وقته که نمیتونم حرفای دلمو بزنم!! همشونو تو خودم تلنبار میکنم، میترسم که ی روز از غصه بترکم.. 

خیلی وقته که خنده های الکی میکنم.. همه گول ظاهرمو میخورن و فک میکنم از 7 ملت آزادم! آره؛ شادم ولی از درون داغونم، خیلی هم داغونم..


از لحاظ روحی خیلی ضعیف شدم،‌طاقت هیچی رو ندارم دیگه! خسته شدم از این همه تظاهر، از این همه دلمشغولی..


به قول آذری زبانا: دنیا یالان دنیا..

کی میشه که این دروغ بزرگ ی روز به آخر برسه؟؟ دلم میخواد زودتر اونروزو ببینم، یعنی میشه؟؟؟

؟؟؟

ی مورد دیگه از سوالای تو ذهنمو میخوام بگم: فرض کنین یکی از دوستای مجازیتون داره میاد مسافرت اونم به شهر شما؛ شما حاضرین که از نزدیک ببینیدش یا به همون دنیای مجازی کفایت میکنین؟! دلیلتونم واسم بگین.

پ.ن 1: در رابطه با پست قبل که ازتون پرسیدم حاضرین جونتونو واسه وطنتون فدا کنید؛ باید بگم که تقریبا 99% شما جوابتونو با شک و تردید گفتین، یعنی اینکه پنجاه پنجاه بودین همتون.

پ.ن 2: دوستای عزیز، پی نوشتا هم جزیی از متن هستن؛ خواهشا پی نوشتا رو هم بخونین و سوالای الکی نکنین که من خیلی به این موضوع حساسم

نظر شما چیه؟؟؟

کم کم ذهنم داره فعال میشه، سوالای زیادی میاد به ذهنم. همش میخوام بدونم اگه خودم بودم چیکار میکردم! حاضر بودم ریسک کنم یا نه! راستش وقتی دیشب قسمت آخر سریال نابرده رنجو میدیدم گریم گرفت ممکنه بهم بخندین ولی صحنه هاش واسه من دلخراش بود. رفتم تو فکر... از خودم پرسیدم اگه من جای اونا بودم حاضر میشدم جونمو واسه وطنم بدم یا فرار میکردم ازش؟! شاید زبونن بگم آره میرفتم ولی اگه تو موقعیتش قرار میگرفتم جا میزدم! خیلی سوالای دیگه تو ذهنم دارم که هنوز جوابی واسشون پیدا نکردم.. به نظر خودتون، شما اگه خودتون بودین چیکار میکردین؟ احساسی جواب ندین، فکر کنین الان تو موقعیتشین، چیکار میکردین؟! حاضر بودین جونتونو فدا کنین؟!

پ.ن 1: من امشب طرحم تموم میشه، اگه بخوام بیام نت 12 شب به بعد میام اونم با گوشی..
پ.ن 2: امروز دوره کلاس شنام تموم میشه، دوره بعدیش ماه رمضونه که منم با کله میرم
پ.ن 3: قابل توجه دوستان، بالاخره تاییدو برداشتم؛ ببینم چیکار میکنین..