تموم شد

دیگه تموم شد... خوشحالم از این اتفاق که همین جا تموم شد، خیلی خوشحالم

بی موضوع

یه چند روزه دل و دماغ هیچ کاری رو ندارم      نمی تونم پست جدید بزارم! فقط میام و نظرات شما رو چک و تایید میکنم. نمی دونم چرا      بیشترش به خاطر یه نفره که چند روزیه فراموش کرده منو      امیدوارم که درکم کنه و بیاد این پستو بخونه و منو ازین حالت در بیاره   

نظر خواهی

دوستای عزیز سلام 

میخواستم یه نظر خواهی ازتون داشته باشم: 

اکثر دوستانی که میان تو وب یه سری حرفا میزنن: " وبلاگت رو با فایر فاکس نمیتونیم ببینیم"، " من عمرا با اکسپلورر کار نمیکنم"، " وبلاگت کامل واسم باز نمیشه"، " فلش پلیر ندارم نمیتونم ببینم" و ...  

همه این مشکلای شما برمیگرده به فلش پروانه های من! میخواستم نظرتونو بپرسم که الان من باید چیکار کنم؟ فلش پروانه ها رو حذف کنم یا بزارم باشه؟!

گنجشک با خدا قهر بود…

بازم تشکر میکنم از دوست خوبم نگین که این همه به من لطف داره و هر روز نظرای خوبی واسم میفرسته؛ اینم یکی ازون نظراشه. راستشو بخواین من چند روزه دل و دماغ آپ کردن رو ندارم واسه همینه که هی نظرات بچه ها رو میزارم تو وبلاگ. ایشالا به موقعش یه آپ خوب میزارم.. 

 

 

گنجشک با خدا قهر بود…
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .
فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:
می آید؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که
دردهایش را در خود نگاه میدارد…
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.

فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،
گنجشک هیچ نگفت و…
خدا لب به سخن گشود: با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.
تو همان را هم از من گرفتی.
این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟
و سنگینی بغضی راه کلامش بست…
سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو
از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به
دشمنی ام برخاستی!
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.
ناگاه چیزی درونش فرو ریخت , های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...
جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست

عشق

از دوست خوبم نگین تشکر میکنم بابت این شعرش. این شعرو تو قسمت نظرات داده بود ترجیح دادم که تو وبلاگ بزارم: 

 

 

گفته بودی عشق جزیی از وجودت هست اما نیست نیست



گفته بودی زندگی بود و نبودت هست اما نیست نیست



فکر می کردم زلالی ساده ای مثل تمام چشمه ها



عشق در رگهای آبی و کبودت هست اما نیست نیست



صبر کردم! صبر کردم با خودم گفتم که شاید لااقل



ذره ای منطق درون تارو پودت هست اما نیست نیست



گفته بودم با زمان حل می شود در باورت هر مشکلی



اندکی صبر و تحمل کن به سودت هست اما نیست نیست



با تمام آن بدی ها باز هم می پرسم آیا بعد از این



چیزی از حس ترحم در وجودت هست ؟ اما نیست نیست

اظهارات تکان دهنده کمک داور دربی!

امروز داشتم یه گشتی توی اینترنت میزدم که به یه مطلب جالب برخوردم. یه خورده قدیمیه ولی فکر کنم خوندنش خالی از لطف نباشه: 

کمک داور خبرساز بازی استقلال و پرسپولیس در حاشیه همایش رسانه و فوتبال که در تهران برگزار شد سخنان تکان‌دهنده‌ای را برای شرکت‌کنندگان در این مراسم به زبان آورد که بسیاری از حاضرین در این مراسم تحت تاثیر سخنان کمک داور جوان فوتبال ایران قرار گرفتند.
مرتضی کریمی کمک داور دوم بازی استقلال و پرسپولیس که در دقایق نخست بازی این دو تیم بر حسب یک اتفاق دچار اشتباه شد و گل محمد نوری را مردود اعلام کرد به عنوان یکی از میهمانان همایش فوتبال و رسانه بود که با هماهنگی مدیران اجرایی این همایش فرصت پیدا کرد دقایقی پشت میکروفن قرار بگیرد، او که در این مدت مورد بی‌مهری بسیاری از اهالی فوتبال قرار گرفته بود با صدایی گرفته در خصوص آنچه در این مدت برای او به وقوع پیوسته سخن گفت تا حاضرین در این مراسم به شدت تحت تاثیر سخنان وی قرار بگیرند.
وی در خصوص اتفاقات پس از شهرآورد گفت: من قصد اعلام آفساید را نداشتم، ولی در یک صدم ثانیه متوجه شدم که بازیکن تیم پرسپولیس در موقعیت آفساید قرار دارد.  

                   

                                            

                                

 

من در آن صحنه آفساید را تشخیص دادم ولی خدا شاهد است که غرضی نداشتم. اگر دچار اشتباه شدم و کارشناسان می‌گویند تصمیم من غلط بوده، از تمام پرسپولیسی‌ها عذرخواهی می‌کنم.
کریمی در حالی که بغض کرده بود و دل پردردی از اتفاقات پس از شهرآورد داشت گفت: به خاطر فوتبال همسرم را از دست دادم. همسرم آذربایجانی بود و به خاطر داوری مجبور شد از من جدا شود. اگر کمک داور نبودم شاید امروز با همسرم زندگی می کردم. من کارمند بنیاد بودم ولی به خاطر فوتبال از این ارگان خارج شدم. واقعا به خاطر داوری لطمه خوردم.
وی در ادامه به شرایط کنونی زندگی خود اشاره کرد و گفت: از مال دنیا فقط یک موتور سیکلت دارم که این هم کلیدش است. واقعا طی سالها داوری هیچ چیزی ارزشمند به لحاظ مالی ندارم. وقتی شهرآورد پایتخت به پایان رسید جایی نداشتم که بروم و شب را در آنجا سپری کنم. از همین رو به منزل سعید مظفری زاده رفتم و در خانه همکارم خوابیدم. ضمن آنکه چند روز پس از دربی برای رفتن به باشگاه هما با مشکلاتی روبرو شدم؛ نگهبان باشگاه مرا به خاطر آن پرچم زدن در شهرآورد راهم نداد و به من گفت تو تصمیم غلطی گرفتی و به همین خاطر تو را به باشگاه راه نمی دهم.
وی در پایان و در حالی که حاضرین در همایش را به شدت متأثر کرده بود، گفت: ۲۱ سال است داوری می‌کنم ولی تا امروز هر چه دارم از نان بازویم است ؛ حقیقتا به عنوان یک داور هیچ چیز ندارم.

              منبع:   davaran.ir  

ایران سرزمین من

لینک دانلود آهنگ یاس و تامین به اسم ایران سرزمین من که درخواست کرده بودن لینکشو بزارم.

فــقــر

می خواهم بگویم ......
فقر همه جا سر می کشد .......
فقر ، گرسنگی نیست .....
فقر ، عریانی هم نیست ......
فقر ، گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان می کند .........
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست .......
فقر ، ذهن ها را مبتلا می کند .....
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته یک کتابفروشی می نشیند ......
فقر ، تیغه های بُرنده ماشین بازیافت است‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ......
فقر ، کتیبه سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته می شود .....
فقر ، همه جا سر می کشد ........
فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست ...
فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است ...

 

تـسـت روانـشناسـی

با توجه به روحیات خود پاسخ سوالات زیر را در ذهن نگه دارید: 

1-پایان دنیا نزدیک است. اگر فقط بتوانید یک نوع از حیوانات را نجات
دهید، کدام را انتخاب می کنید؟
الف : خرگوش
ب : گوسفند
پ : گوزن
ت : اسب

2- به آفریقا رفته اید. به هنگام بازدید از یکی از قبیله ها، آنها اصرار
می کنند که یکی از حیوانات زیر را به عنوان یادگاری با خود ببرید. کدام را
انتخاب میکنید؟
الف : میمون
ب : شیر
پ : مار
ت : زرافه

۳- فرض کنید خطای بزرگی انجام داده اید و خداوند برای مجازات شما تصمیم
گرفته است که به جای انسان، شما را به صورت یکی از حیوانات زیر در آورد.
کدام را انتخاب میکنید؟
الف : سگ
ب : گربه
پ : اسب
ت : مار

4- اگر قدرت داشتید که یک نوع از حیوانات را برای همیشه از روی کره زمین
نابود کنید، کدام را انتخاب می کردید؟
الف : شیر
ب : مار
پ : تمساح
ت : کوسه

5- یک روز، با حیوانی برخورد می کنید که می تواند با شما به زبان خودتان
صحبت کند. دلتان می خواهد که کدامیک از حیوانات زیر باشد؟
الف : گوسفند
ب : اسب
پ : خرگوش
ت : پرنده

6- در یک جزیره دور افتاده، تنها یک موجود زنده به عنوان همدم و همراه
شما وجود دارد. کدامیک را انتخاب می کنید؟
الف : انسان
ب : خوک
پ : گاو
ت : پرنده
 

7- اگر قدرت داشتید که هر نوع حیوانی را اهلی و دست آموز کنید. کدامیک از
حیوانات زیر را به عنوان حیوان خانگی خودتان انتخاب می کردید؟
الف : دایناسور
ب : ببر
پ : خرس قطبی
ت : پلنگ

8- اگر قرار بود برای 5 دقیقه به صورت یکی از حیوانات زیر در می آمدید،
کدامیک را انتخاب می کردید؟
الف : شیر
ب : گربه
پ : اسب
ت : کبوتر
 

     دوستان عزیز، اول جواب بدین و بعد برین ادامه مطلب تحلیل جواباتونو ببینین.. 

ادامه مطلب ...

نماز جماعـت

حدود شصت سال پیش یک روحانی به روستائی رسید:

 با دیدن مسجد قدیمی آن روستا متوجه شد که مردم این روستا مسلمان هستند و با خوشحالی به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که میتواند پیش نماز آن روستا باشد. کدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را که اصولا در عمرش ندیده بود، با خودش فکر کرد که اگر به این مرد روحانی بگویم که من نماز بلد نیستم که خیلی زشت است، بنابراین بدون آنکه توضیحی بدهد، موافقت کرد.    همان شب او تمام اهالی را جمع کرد و برایشان موضوع آمدن پیش نماز را شرح داد و در آخر گفت که قواعد نماز را بلد نیست و پرسید چه کسی از میان شما این قواعد را میداند؟

نگاه های متعجب مردم، جواب کدخدا بود.   

دست آخر یکی از پیرترین اهالی روستا گفت "تا آنجا که من میدانم برای مسلمان بودن لازم نیست خودت چیزی بلد باشی، کافیست هر کاری که پیش نماز کرد، ما هم تقلید کنیم"  

با این راه حل، خیال همه آسوده شد و برای اقامه نماز به سمت مسجد قدیمی حرکت کردند. مرد روحانی در جلوی صف ایستاد و همه مردم پشت سرش جمع شدند. آقا دستها را بیخ گوش گذاشت و زمزمه ای کرد، مردم هم دستها را بالا بردند و چون دقیقا نمی دانستند آقا چه گفته است، هرکدام پچ پچی کردند!! آقا دستها را پائین انداخت و بلند گفت الله اکبر، مردم هم ذوق زده از آنکه چیزی را فهمیدند فریاد زدند الله اکبر.

باز آقا زیر لب چیزی خواند، مردم هم زیر لب ناله میکردند. آقا دستهایش را روی زانو گذاشت و چیزی گفت، مردم هم دستهایشان را روی زانو گذاشتند و ناله ای کردند، آقا دوباره سرپا شد و گفت الله اکبر، مردم هم سرپا شدند و فریاد زدند الله اکبر.

 آقا به خاک افتاد و چیزهائی زیرلب گفت، مردم هم روی خاک افتادند و هرکدام زیر لب چیزی را زمزمه کردند. آقا دو زانو نشست، مردم هم دو زانو نشستند. در این هنگام پای آقا در میان دو تخته چوب کف زمین گیر کرد و ایشان عربده زدند آآآآآآآآخ، مردم هم ذوق زده فریاد کشیدند آآآآآآآآآآخ.

 آخوند در حالی که تلاش میکرد خودش را از این وضعیت خلاص کند، خود را به چپ و راست می انداخت و با دستش تلاش میکرد که لای دو تخته چوب را باز کند، مردم هم خودشان را به چپ و راست خم میکردند و با دستانشان به کف زمین ضربه می زدند!!   

آخوند فریاد میکشید "خدایا به دادم برس" و مردم هم به دنبال او به درگاه خدا التماس می کردند.

آقا فریاد میکشید "ای انسانهای نفهم مگر کورید و وضعیت را نمیبینید؟"

مردم هم دنبال آقا همین عبارت را فریاد میزدند! آقا از درد به زمین چنگ میزد و از خدا یاری میخواست، مردم هم به زمین چنگ زدند و از خدا یاری خواستند. بعد از سه چهار دقیقه، آقا توانست خود را خلاص کند و در حالیکه از درد به خود میپیچید، نگاهی به جمعیت کرد و از درد بی هوش شد. جمعیت هم نگاهی به هم کردند و خود را روی زمین انداختند و آنقدر در آن حالت ماندند تا آخوند به هوش آمد.  

آن مرد روحانی چون به این نتیجه رسید که به روستای اشتباهی آمده است، بدون توضیحی روستا را ترک کرد و رفت.         

 اما از آن تاریخ تا امروز مراسم نماز جماعت در آن روستا برقرار است. البته مردم چون ذکرهای بین الله اکبرها را متوجه نشده بودند، آنها را نمیگویند، در عوض مراسم انتهای نماز را هرچه با شکوه تر برگزار میکنند و تا امروز دوازده کتاب در مورد فلسفه اعمال آخر نمازشان چاپ کرده اند.

البته انحرافات جزئی از اصول در آن روستا به وجود آمده و در حال حاضر آنها به بیست و دو فرقه تفکیک شده اند، برخی معتقدند برای چنگ زدن بر زمین، کفپوش باید از چوب باشد!!! برخی معتقدند، چنگ بر هرچیزی جایز است!!!   

برخی معتقدند مدت بیهوشی بعد از نماز را هرچقدر بیشتر کنی به خدا نزدیکتر میشوی و برخی معتقدند مهم کیفیت بیهوشیست نه مدت آن!!!

باری آنها در جزئیات متفاوتند ولی همه به یک کلیت معتقدند و آن این است که یک عده باید مرجع باشند و بقیه تقلید کنند.

 

                                           خدایا آنرا که عقل دادی چه ندادی؟

                                           و آنرا که عقل ندادی چه دادی؟!!؟