عشق

از دوست خوبم نگین تشکر میکنم بابت این شعرش. این شعرو تو قسمت نظرات داده بود ترجیح دادم که تو وبلاگ بزارم: 

 

 

گفته بودی عشق جزیی از وجودت هست اما نیست نیست



گفته بودی زندگی بود و نبودت هست اما نیست نیست



فکر می کردم زلالی ساده ای مثل تمام چشمه ها



عشق در رگهای آبی و کبودت هست اما نیست نیست



صبر کردم! صبر کردم با خودم گفتم که شاید لااقل



ذره ای منطق درون تارو پودت هست اما نیست نیست



گفته بودم با زمان حل می شود در باورت هر مشکلی



اندکی صبر و تحمل کن به سودت هست اما نیست نیست



با تمام آن بدی ها باز هم می پرسم آیا بعد از این



چیزی از حس ترحم در وجودت هست ؟ اما نیست نیست

کاش..

تو باز خواهی گشت
به خاطر همان دستان گرم
و به خاطر حرفهایی که پنهان ماند
در پس کوچه نجابت
تو باز خواهی گشت
حتی اگر من  در آغاز آن خیابان
 به انتظارت نمانده باشم
و بدان !
یک گل ،
یک نسیم ، 
و بارش بیشرمانه باران 
و یا شاید
 زمزمه عاشقی در گوش معشوق
مرا با تو همراه سازد  

 باورکن تو باز خواهی گشت
درست در زمانی که برگی زرد
مرا به  تو پیوندی تازه  دهد !
و دستانت
برای همیشه مهمان دستانم خواهد شد    

 

 

 

 

این شعرو با اجازه دوست خوبم آیدا از وبلاگ کلبه تنهایی توی وبلاگ گذاشتم. وبلاگش توی پیوندها هست..