مردی در هنگام رانندگی، ماشینش درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبور شد همانجا به تعویض لاستیک بپردازد.
هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت از روی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد. مرد حیران مانده بود که چکار کند؟!
تصمیم گرفت که ماشینش را همانجا رها کند و برای خرید مهره چرخ برود. در این حین، یکی از دیوانه ها که از پشت نرده های حیاط تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت: از ٣ چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره باز کن و این لاستیک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی.
آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند. پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست. هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی، پس چرا انداختنت تیمارستان؟
دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانه ام ولی احمق که نیستم!
سلام،
جالب بود.
سلام
خواهش
اتفاقا منم شنیدم دیوونه ها معمولا باهوش ترن
شنیدن کی بود مانند دیدن نازنین خانم
سلام..چطوری؟چه خبرا؟..یه سوال:چرا من تو لینکات نیستم؟
سلام
خوبم، ممنون. سوالت رو بررسی میکنم
درست شد