مرد و دیوانه..

مردی در کنار رودخانه‌ای ایستاده بود.

ناگهان صدای فریادی را ‌شنید و متوجه ‌شد که کسی در حال غرق شدن است.

فوراً به آب ‌پرید و او را نجات ‌داد...

اما پیش از آن که نفسی تازه کند فریادهای دیگری را شنید و باز به آب ‌پرید و دو نفر دیگر را نجات ‌داد!

اما پیش از این که حالش جا بیاید صدای چهار نفر دیگر را که کمک می‌خواستند ‌شنید ...!

او تمام روز را صرف نجات افرادی ‌کرد که در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند، غافل از این که چند قدمی بالاتر دیوانه‌ای مردم را یکی یکی به رودخانه می‌انداخت...!  

 

* پ. ن: خدایا کمکم کن.. الان بیشتر از هر موقع دیگه به کمکت احتیاج دارم..

نظرات 15 + ارسال نظر
گندم جمعه 30 اردیبهشت 1390 ساعت 15:25

داستان خیلی جالب بود..
مقداد چته؟ انگار خیلی داغونی! من نمیدونم موضوع چیه!؟ ولی احساس کردم باید خیلی جدی باشه! امیدوارم سرحال شی..

مرسی گندمی
حدست درسته، خیلی خیلی جدیه ممنونم ازت

بیتا پنج‌شنبه 29 اردیبهشت 1390 ساعت 14:47

سلام

بسی قشنگ بود. دستتون مرسی..چی شده آیا؟!!! مشکلی پیش اومده دوباره؟

سلام بیتا جان، خواهش. حدست درسته خانمی، همه چی خراب شد رفت

سارا پنج‌شنبه 29 اردیبهشت 1390 ساعت 13:24 http://www.khodamodelam-sara.blogfa.com

ستوده پنج‌شنبه 29 اردیبهشت 1390 ساعت 12:37

سلام مقداد جان .
خوبی داداش .
ببینم نگین چرا وبش را حذف کرده .
بلایی سرش اومده خدایی نکرده .
نکنه خودش را کشته

سلام
تو کامنتای بالاتر توضیح دادم چی شده! بخونی میفهمی

ستایش چهارشنبه 28 اردیبهشت 1390 ساعت 09:10

ادم دیوونه باشه بهتر از اینه که نسنجیده و بی فکر یه کاری و انجام بده

دختر مردابی چهارشنبه 28 اردیبهشت 1390 ساعت 07:54 http://www.mianboribedaria.blogsky.com

آخه چی شده؟
چرا پسری با اون همه انرژی و شادابی الان باید اینطوری بشه؟
نکنه توکلتو از دست دادی؟
نگذار مشکلاتت اینجوری بهت غلبه کنه
قوی باش و با مشکلاتت مبارزه کن
نمی خوام اینقدر غمگین بخونمت

دیگه همه چی تموم شد سمیه! توکلم به کارمون نیومد! اون مقداد شاد و خندون دیگه مرد، دیگه همچین کسی وجود نداره!

نگینツ چهارشنبه 28 اردیبهشت 1390 ساعت 03:14 http://www.mininak.blogsky.com

چه داستان قشنگی بود ...خیلی قشنگ بود ...
امیدوارم مشکلت زودتر حل شه مقداد جان

DrEaM GiRl سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 23:38 http://i-and-me.blogsky.com/

گفتی حباب آپه
چی شده کوش پس!!!

حباب حذف شد و این آغاز تقدیر اجباری منه و این شروع ماجراست..

DrEaM GiRl سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 23:31 http://i-and-me.blogsky.com/

داستان آموزنده ای بود... مرسی

سلام مقداد
خوبی؟
چه می کنی؟
هنوزم که پکری : (
امیدوارم زودتر این گرهه باز شه...
شادیاتونو ببینیم :‌ )

برات دعا می کنم

سلام سارا
تورو خدا نپرس حالمو که دوس دارم زنده نباشم! دیگه اون مقداد سابق تموم شد.. یکی یکی تمام روزنه های امیدمون بسته شد و..

سمیرا سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 22:50

مشکلات انسان های بزرگ را -متعالی- و آدم های کوچک را -متلاشی- می کند!...

(...)
کمک کن!/فقط خودت/...



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد