سفـرنـامـه

سلام به همه دوستای وبلاگیم    

دلم واستون تنگ شده بود، این یه هفته ای که نبودم رفته بودم مسافرت. پدربزرگم از تمتع اومده بود و منم رفتم اونجا. ایشالا که قسمت همه شما بشه    الان میخوام یه کوچولو از خاطره سفرم رو واستون بزارم: 

پدربزرگم یکشنبه هفته قبل از مکه اومد و چون من تا 3 شنبه کلاس داشتم نتونستم برم اونجا. 4 شنبه از بابلسر راه افتادم      از شهر ما تا خونه پدربزرگم یه 5 ساعتی راهه! جا داره که اشاره کنم که من تا حدودی!!! (خیلی زیاد نیست) به خاطر غذای ولیمه رفتم اونجا     چشمتون روز بد نبینه، وقتی گفتم که برنج ولیمه مونده؟ دیدم همه به در و دیوار نگاه می کنن   نگو که مغولها اومدن همه چی رو غارت کردن و بردن و خوردن    به رایزنی ادامه دادم و تونستیم به اندازه یه وعده خودم( یه دیس  ) برنج گیر بیارم و مثل ....... زدیم به بدن و مثل ...... کِیف کردیم( البته بلا نسبتِ .........)   

فردای اونروز پسر دایی ام زنگ زد بهم و پیشنهاد داد که با هم بریم بیرون. منم که از خدا خواسته با کله رفتم      سوار موتور رفتیم جنگل، جاتون خالی چه منظره ای بود!!!!!  Yatta  تصور کنین درختایی با برگای زرد که نور خورشید بهشون می خوره، یه چیز تو مایه های رنگ طلایی        حیف که ازون صحنه ها عکس نگرفتم چون قرار بود تو مسیر برگشت عکس بگیرم که هوا تاریک شده بود و عکسای تُپلی رو از دست دادم     

یه جای دنج رو تو جنگل گیر آوردیم و ................( به دلیل بدآموزی سانسور شده   ) موقع برگشت هوا گرگ ومیش بود و تا حدودی سرد شده بود. من ترکِ موتور نشسته بودم و از سرما می لرزیدم     ( تو اون لحظه یاد فیلم احمق و احمق تر افتادم: اون صحنه ای که 2 نفری توی سرما سوار موتور شده بودن و وقتی رسیدن به مقصدشون و میخواستن از موتور پیاده شَن از شدت سرما به هم چسبیده بودن و تمام سر و صورتشون یخ زده بود و مثل سگ میلرزیدن

هرچی بیشتر از جنگل دور می شدیم هوا گرمتر می شد و منم که گرمم شده بود پشت موتور شروع کردم به بالا و پایین پریدن    وقتی رسیدیم به شهر، پسر دایی ام گفت که بریم یه چند دست PES 2011 بزنیم         منم که طبق معمول یه خورده ناز کردم و بعدش گفتم که سگ خور، بریم    خیلی کُری میخوند!!! تو بازی اول اون رئال رو گرفت و منم چلسی، بازی برابری بود ولی اون تونست از یه غفلت من استفاده کنه و 0-1 منو ببره ( چه لفظ قلم صحبت می کنم    ) من یه عادتی دارم، وقتی یه بازی رو یه مدت مَدیدی انجام نمیدم بعد اینکه دوباره به عرصه برمی گردم، تو چنتا بازی اول قلق گیری می کنم، هم از بازی و هم از طرفم       تو بازی دوم تیممو عوض کردم و والنسیا رو گرفتم، چون یه کوچولو ازش شناخت داشتم. تو این بازی هم 0-1 باختم        پسر دایی ام همچنان کُری میخوند و میگفت که بچه ای که بخوای به من گل بزنی!! ( پسر دایی ام 4، 5 سالی از من کوچکتره!)  از اونجا که در این مواقع به غیرت آدم بر میخوره خوشبختانه همین اتفاق واسم افتاد و تونستم در یک حرکت انقلابی و یک بازی هیجانی  

0-2 ببرمش   Yatta Happy Dance  ( علیرغم میل باطنی م این کارو کردم چون من رئال رو دوست دارم ولی چون حیثیتی بود بُردمش) 

بنده خدا خفه شد، از دیوار صدا در میومد ازون نه          

وقتی بُردمش زدم تو سرش     و یه سری علامت هارو با دست بهش نشون دادم( چون زن و بچه مَردم ازینجا رد میشه از گفتن اون حرکات معذوریم  

صبح بعد اون روز خوب و به یادماندنی، به سمت بابلسر راه افتادم و حدود 2.5 بعدازظهر بود که رسیدم خوابگاه و یه دوش اساسی گرفتم         و قصد نیم ساعت خواب قضا کردم و دراز به دراز افتادم    Night   بعد چند دقیقه از خواب پریدم دیدم یکی بالا سَرمه( خداییش فکر کردم مُردم     Smiley from millan.net  و نَکیر اومده بالا سرم و داره سوال جواب میکنه!! جالب ترش اینجاست که گفتم چرا نَکیره تنها اومده؟ اینا که همش با هَمَن! نکنه پیچوندَتِش   

 یه خورده که چشام بازتر شد و بیشتر دقت کردم دیدم مهدی، هم اتاقیمه  اومده بیدارم کنه که با هم احواپرسی کنیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

 

 

* پ.ن 1: دیشب خوابگامونو مه غلیظی گرفته بود و فضای خوابگاه رو معنوی کرده بود!! 

* پ.ن 2: از دیروز تا حالا فلشمو هیچ کامپیوتری شنانمسایی نمی کنه    8 گیگ زندگیم توشه     طرف می گفت احتمالا ضربه خورده!! منم تو جوابش گفتم: اگه یه ضربه دیگه بهش بزنم برمیگرده به حالت قبلیش؟؟!!!!!    

* پ.ن 3: یه عکس از مه گرفتم، خیلی باحال شده.

* پ.ن 4: بعد یه هفته، زخم پهلوی چپم داره خوب میشه    

* پ.ن 5: ال کلاسیکوی امشب یادتون نره، ساعت 11.5   عشق منه رئال

 بعدا نوشت: اینم عکس کارت دعوت پدربزرگم

نظرات 29 + ارسال نظر
سارا جمعه 26 آذر 1389 ساعت 19:34 http://www.always-in-my-heart.blogfa.com

سلام خوفیوبلاگت قشنگ بودمن لینکت کردم اگه خواستی توام لینکم کن

ممنونم ازینکه بهم سر زدی

نگین شنبه 13 آذر 1389 ساعت 01:35

اصلا شایدم خواب باشی ها
نمیدونم والا ، الان خواستم زنگ بزنم بهت گفتم شاید خواب باشی.
اشکال نداره میرم فردا میام میبینمش
ولی خیلی دوس داشتم الان ببینمش
خصوصا عکسهایی که گفته بودی.

نگین پنج‌شنبه 11 آذر 1389 ساعت 16:24

شه جالب مگه شوما تو خوابگاهی ؟!‌خوش به حالت !‌
زیارتای پدربزرگ هم قبول !‌

مرسی، آره من خوابگاهیم

محسن پنج‌شنبه 11 آذر 1389 ساعت 16:14

سلام آقای خاص. خوب حال تیمتون رفت تو قوطی داداش. کیف کردی بازی رو یا نه.مورینیو بیچاره فقط مونده بود گریه کنه.دست گلشون درد نکنه واقعا با این بازی کهکشانیشون.من که کلی حال کردم.تو هم گریه نکن دلت به بازی برگشت خوش باشه.

از قدیم گفتن جوجه رو آخر پاییز میشمارن!
استیل آذین با اون همه ستاره هاش پشت سر هم میبازه رئال که جای خود داره!!!!!!
بابا فدای سرش داداش من! یه بازی که بیشتر نباخت بارسا رو میگیره،مطمئن باش (-;

ati پنج‌شنبه 11 آذر 1389 ساعت 01:02 http://bolorshskekaste.blogfa.com

سلام

سلام حاج خانم. مثل اینکه بیماری آدرس غلط نوشتن داری!!

بیتا پنج‌شنبه 11 آذر 1389 ساعت 00:40 http://khaste-nabash.blogsky.com

سلام
خب رئال هم تیمیه آخه!!!! من هم pes بازی می کنم مهمترین بخشش اونجاست که می تونی با یه عکس بازیکن تیم محبوبت (بارسلونا) بشی ودیگه کلی شاد باشی
راستی سوغاتی چی گرفتین؟؟به مهمترین قسمت اشاره نکردین که!!!!
راستی بازی رو هم حتماً دیدین دیگه!!!میگم یخ مدت نیاین اینجا...تا آبروی رفته باز گردد

اصلا فکرشو نمیکردم که تو pes بزنی؟؟؟؟؟؟؟ آخه بنده خدا، بارسا خوشحالی داره؟
آخ گفنی!! اصلا یادم نبود که باید سوغاتی بگیرم از پدربزرگم!!!!!!!!!!!

نگین پنج‌شنبه 11 آذر 1389 ساعت 00:19

با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
در دفتر همیشه ی من ثبت می شود
این لحظه ها عزیزترین یادگار تو


تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم


تو از دردی که افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو کتمان عشقت بود در حالی
که از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی

صابر پنج‌شنبه 11 آذر 1389 ساعت 00:11 http://www.taahod.com

سلام مقداد جان خوبی
اقا ما که فیلتر شدیم رفت..آخر سر اون افرادی که انتقاد می کردن ما رو لو دادند

اهنگ وبلاگت منو برد به دو سال قبل...یادش بخیر
راستی یه سایت زدم و فعلا اونجا فعالم ...
فعلا با اجازه

www.taahod.com

وای که چقدر خوشحالم دوباره برگشتی صابر جان خیلی دلم واست تنگ شده بود من که نفهمیدم چرا فیلتر شدی؟ چیز بدی مگه نوشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ با کله میام تو سایت جدیدت

من اومدم یه چیزی به این آقا مهرداد بگم و برم:
جناب مهرداد خان مقداد درست میگه ، آدم وقتی تازه وارد یه جایی میشه اول سعی میکنه با روی خوش وارد بشه، از همین اول کاری با خلق تند اومدی فکر کردی کسی تحویلت میگیره؟؟؟
نمیدونم مقداد چقدر ازت ناراحت شده ولی من که جدا اصلا از این رفتارت خوشم نیومد

نمیخواد خودشو ناراحت کنی اشکال نداره، یه روزی هم نوبت ما می رسه

دریای شب چهارشنبه 10 آذر 1389 ساعت 23:00

سلام گلم به خاطر تو اپ کردم بیا بگو نظرت چیه خوشت میاد ...امیذوارم برات جدید باشه

واقعا به خاطر من؟!؟! دارم میام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد