در بورکینافاسو برای یک مقام دنبال فرد مناسب میگردند، در ایران برای یک فرد، دنبال مقام مناسب میگردند، و حتا در صورت لزوم یک مقام تازه ساخته میشود.
در بورکینافاسو کسی که کارمند ساده است، سه سال بعد ممکن است مدیر شود. در ایران کسی که کارمند ساده است، سه سال بعد هنوز کارمند ساده است، ولی در این مدت سه بار رئیساش عوض شده.
در بورکینافاسو کسی که خیلی دانش و تجربه داشته باشد و بخواهند از او بیشترین استفاده را ببرند، به سمت مشاوری گماشته میشود. در ایران کسی که نخواهند ازش استفاده کنند، مشاور میشود.
در بورکینافاسو اگر کسی از کار برکنار بشود، عذرخواهی میکند و حتا ممکن است محاکمه شود. در ایران بعد از برکناری، طی مراسم باشکوهی از فرد تقدیر شده و وی را به مدیریت جای دیگری میگمارند.
در بورکینافاسو مدیران یک اداره کارشان را به صورت گروهی انجام میدهند، اما مستقل از هم استخدام شده یا برکنار میشوند. اما در ایران افراد به صورت گروهی از یک اداره به اداره دیگر جا به جا میشوند، ولی در حین کار هیچ نوع هماهنگی ندارند.
در بورکینافاسو برای استخدام یک رئیس دانشگاه، مثل بقیه مشاغل، در روزنامهها آگهی چاپ میکنند، از بین درخواستهای رسیده با برخی مصاحبه میکنند و سرانجام یکی را انتخاب میکنند. در ایران، برای انتخاب رئیس به افراد مورد نظر تلفن میکنند!
در بورکینافاسو معمولاً زمان پایان کار یک رئیس و شروع کار نفر بعدی از ماهها قبل مشخص است. در ایران، یک رئیس ممکن است خبر برکناریاش را همان روز بشنود!
در بورکینافاسو، همه میدانند درآمد قانونی یک رئیس دانشگاه زیاد است، ولی در ایران مدیران و روسا انسانهای سادهزیستی هستند که درآمدشان به کسی ربطی ندارد.
در بورکینافاسو، شما استاد و رئیس دانشکده را به اسم کوچک صدا میزنید، در ایران استاد را با لقبهایش صدا میزنید و رئیس را صدا نمیزنید، چون به شما وقت ملاقات نمیدهد.
در بورکینافاسو سابقه کار کافی برای تصدی یک مقام لازم است، در ایران مورد اعتماد بودن کفایت میکند.
نتیجه گیری اخلاقی: در ایران بعضی آدمها خیلی مهم اند، چیز دیگری مهم نیست.
تنها یک نفر مرا فهمید و آن هم هیچوقت نفهمید..
آفتابگردون نوشت:
اما بعضی وقتا صدای گریه،خیلی از حرفای نگفته ای که شاید نتونی بگی رو آشکار میکنه
بعضی وقتا فکر کردن به یه سری مسایل آزارم میده! مثلا کشوری که ۸ سال با ما تو جنگ بوده
و ملت ما رو قتل عام کرده، اسیرای جنگیمونو به وحشیانه ترین وضع ممکن شکنجه میداده و خیلی از کثافت کاری های دیگه ای که در حق ما کرده حالا شده کشور دوست و برادر ما!!!!!!!!!!!!! وقتی این جمله رو میشنوم واقعا میسوزم! حالا کلی صادراتم داریم واسشون! نه تنها به هیچ جا نرسیده بلکه الان تو شرایط بدی هم به سر می بره.
کار ما به جایی رسیده که این عربا واسه ما زرت و پرت میکنن!! عربایی که اگه دماغشونو بگیری تلنگشون در میره از همه جالب تر اینه که هر ماستی که بخوان میخورن، اونوقت هیچ واکنشی از طرف ما نشون داده نمیشه!!!!!!!! هر چی فکر میکنم به فلسفه خلقت این عربا پی نمیبرم!!!!!
اینم شعریه که رو در یکی از کمدهای اتاقمون نوشتیم:
ز شیر شتر خوردن و سوسمار
تو را به جایی رساندست کار
که تاج کیانی به سر خواهد او
تفو بر تو ای چرخ گردون، تفو ( این شعر از فردوسیه)
پ.ن سیاسی: خبرا میگه که حسنی مبارک زمینگیر شده و توانایی راه رفتن رو از دست داده.
پ.ن 1: یه میلی واسم اومده از سوسمار خوردن این عربا، هرکی خواست بگه واسش میل کنم. ارزش دیدن داره
پ.ن با تاخیر: کدوم تیم بغیر پیروزی تونسته تو بازیهای رفت و برگشت 5 تا به ذوب آهن (نائب قهرمان فصل پیش لیگ آسیا) بزنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پ.ن ورزشی: تو کمتر از یه ماه 4 تا ال کلاسیکو داریم، چه شود!!!! بیچاره بارسا
قرار بود واسه پست جدیدم ماجرای سفرم به جنوب رو بزارم که نظرم عوض شد. اصلا
دوس نداشتم آپ سال جدید رو با اوقات تلخی شروع کنم، دوس داشتم مثل همیشه
پستای شاد بزارم ولی نشد..
دوس دارم که این پستو کامل بخونین و اگه وقت و حوصله ندارین دوس ندارم بخونین.
خدارو 100 هزار مرتبه شکر می کنم که یکی رو دارم که باهاش درد و دل کنم و اونم
حرفامو گوش بده و همیشه خدا با صداش و حرفاش آرومم کنه. اصلا ازتون انتظار ندارم
که بتونین شرایط منو درک کنین، فقط و فقط واسه خودم و دلم اینجا مینویسم:
دیگه خسته شدم..
خسته شدم از ایییییییییییییییییین همه سکوت، از شنیدن این همه حرف.. گوشام دیگه
پر شده، دیگه نمیخوام چیزی بشنوم..
از این همه بی اعتمادی خسته شدم.. ازینکه نمی تونم حرفم دلمو بزنم خسته م..
خسته شدم ازینکه باید غم و غصه هامو تو دلم جمع کنم و خودمو بزنم به خریت که
چیزیم نیست و همش یه خنده مسخره تحویل این و اون بدم!
کی گفته مرد گریه نمیکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بخدا دیگه خسته شدم..
دوست دارم یه گوشه بشینم و با خودم خلوت کنم و بزنم زیر گریه.. دوس دارم تمام
نشونی هامو گم و گور کنم حتی خودمو! دوس دارم یه عمر واسه خودم زندگی کنم و
واسه خودم آقا باشم!
دوس دارم قید همه چی رو بزنم..
کاش میتونستم همه حرفامو عملی کنم، کاش محدودیت تو دنیا معنا نداشت..
کاش آدما منطقی فکر میکردن و منطقی برخورد میکردن و فکر و ذهنشون منفی نبود..
کاش افکار آدما کلاسیک و سنتی نبود..
کاش همه چی زودتر تموم شه.. کاش..
کاش آدما واسه قولی که میدادن ارزش قائل میشدن.. کاش خیانت در امانت نمیکردن..
خسته شدم از بهونه مسافت..
دلم میخواد از همه ایراد بگیرم، با یکی دعوا کنم..
دلم میخواد دهن آدمای دهن لق رو پاره کنم.. دلم میخواد آدمای بی خاصیت رو تیکه تیکه کنم و گوشتشونو بندازم جلوی سگ، حیف سگ!
من هیچی رو با شادیهام عوض نمی کنم، دوس دارم بخندم و شاد باشم حتی در بدترین شرایط. نمیخوام بخاطر چیزای مذخرف اعصابمو خرد کنم و از کسی که اذیتم کنه متنفرم.
* پ. ن۱: ازین به بعد تو شاپرک حرفای دلمو مینویسم، این یکی از تغییراتیه که قولشو داده بودم.
* پ. ن 2: من همیشه یه مخاطب خیلی خاص دارم، اونم پایه ثابت شاپرکه
* پ. ن 3: من این پستو کلی نوشتم، اونی که باید میگرفت، گرفت.
منتظر آپ جدید باشین، سعیمو میکنم تا آخر شب آپ کنم. اگه نشد میره واسه فردا
قابل توجه بعضی ها که تهدید کردن
داشتم به این فکر میکردم که واسه آخرین آپ سال 89 چی بزارم؟! میخواستم این دم آخری یه متنی از خودم بنویسم. در حد چنتا جمله خلاصه می کنم:
سال 1389 پر بود از فراز و نشیب واسه من. بهترین اتفاقی که واسم افتاد این بود که خدا یه نعمت خیلی خیلی بزرگ بهم داد که من تا عمر دارم شکرگذارشم
امیدوارم که سال 90 سالی پر از هیاهو، خوشی، آرامش، آسایش،.. برای شما باشه.
* پ.ن1: پیشاپیش فرا رسیدن سال نو رو به شما تبریک میگم. خیلی مواظب خودتون باشین که زیاده روی نکنین تو خوردن. دلتون به حال خودتون نمی سوزه به حال اون شکم بدبختتون بسوزه.
* پ.ن 2: اگه خدا بخواد و عمری باقی موند قراره که 5 فروردین با خانواده بریم مناطق عملیاتی جنوب. این بار سومه که میخوام برم.
* پ.ن 3: خیلی خیلی واسم دعا کنین، به دعاهای همتون محتاجم.
* پ.ن 4: این آخرین آپ سال 89 بود، فکر نکنم تا آخر تعطیلات آپ کنم.
همتونو دوس دارم
بعدا نوشت: به پیشنهاد یکی از دوستان میخوام سال نو رو به زبان مازنی بهتون تبریک بگم:
پیشاپیش سال نو رِ شما رِ تبریک گِمِّه، ایشالا که شِه آرزو جا بَرِسین و همیشه خِش بُویین.
( پیشاپیش سال نو رو بهتون تبریک میگم، ایشالا که به آرزوهاتون برسین و همیشه خوش باشین)
گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن
بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند. او را گفتند : چرا اینهمه مال را از دست دادی؟
گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم، نه
دزد دین. اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال، خللی می یافت، آن وقت من، دزد
باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است. کشف الاسرار
دوست دارم نظرتونو راجع به این عکسا بدونم:
* پ. ن ویژه: دوست دارم...
* پ. ن 1: چند وقتیه از سمیه ( وبلاگ دختر مردابی) خبری ندارم، یهو و بی خبر غیبش زد اگه احیانا کسی ازش خبر داره حتما منو در جریان بزاره
* پ. ن 2: تیممون تو جام باشگاههای آسیا دیشب باخت ولی تو بازی برگشت حال این عربا رو حتما می گیریم
نـظـر یـادتـون نـره..