حادثه چند سال پیش ی مدرسه تو دُرودزَن استان فارس رو یادتونه؟! همون که یاس ی آهنگ بخاطرش خوند؛ یادتون اومد؟ تو لینک زیر عکسایی از قربانیای اون حادثه هست که پیشنهاد میکنم حتما ببینید..
عکسایی از دانش آموزای مدرسه شهید رحیمی درودزن
قضاوت با خودتون.. لطفا به همه اطلاع رسانی کنید..
اگه هم خواستین واسه توضیح بیشتر میتونین برین به این وب
حضرت مسلم (ع) - غزل |
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوه ی مولا گرفته بود
تنها میان مردم بیعت فروش شهر
انبوه کینه دور و برش را گرفته بود
دلواپس غریبی امروز خود نبود
امّا دلش به خاطر فردا گرفته بود
دیدی که از ارادت دیرینه ی حسین
یک کوفه زخم در بدنش جا گرفته بود؟
با سنگ، پای بیعت او مهر می زدند
باور نکرد از همه امضا گرفته بود
این شهر خواب بود و ندانست قدر او
او شب برای مردمش احیا گرفته بود
جرمش چه بود؟ نسبت نزدیک با علی
آن شعله ها برای همین پا گرفته بود
شاعر: محمد ارجمند
اینجا قتلگاه است
اینجا سرها از بدن جدا میشود
اینجا خیمه ها آتش زده میشود
اینجا صدای ناله زن و بچه ها شنیده میشود
اینجا دیده ها خون گریان است
اینجا کربلاست..
چه داستان غریبی ست داستان حسین..
* پ.ن: رسیدن محرم رو به شما تسلیت میگم
چندی پیش جوکی به زبان انگلیسی در دنیای نت زاده شد! که نکات ارزشمندی را در خصوص سیاست های رسانه های امریکا در برداشت. ترجمه ی فارسی جوک به شکل زیر است :
مردی دارد در پارک مرکزی شهر نیویورک قدم میزند که ناگهان می بیند سگی به دختر بچه ای حمله کرده است. مرد به طرف آنها می دود و با سگ درگیر می شود. سرانجام سگ را می کشد و زندگی دختر بچه ای را نجات می دهد. پلیسی که صحنه را دیده بود به سمت آنها می آید و می گوید: " تو یک قهرمانی "
فردا در روزنامه ها می نویسند:
" یک نیویورکی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد "
اما آن مرد می گوید: من نیویورکی نیستم.
پس روزنامه های صبح مینویسند:
آمریکایی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد.
آن مرد دوباره می گوید: من آمریکایی نیستم.
از او می پرسند: خب تو کجایی هستی؟
" من ایرانی هستم "
فردای آنروز روزنامه ها اینطور می نویسند:
یک تندروی مسلمان سگ بی گناه آمریکایی را کشت!
* عکس نوشت:
خیلی وقته واسه کارایی که انجام میدم هیچ دلیل و منطقی ندارم، چه اون کار خوب باشه چه بد!!
خیلی وقته که نمیتونم حرفای دلمو بزنم!! همشونو تو خودم تلنبار میکنم، میترسم که ی روز از غصه بترکم..
خیلی وقته که خنده های الکی میکنم.. همه گول ظاهرمو میخورن و فک میکنم از 7 ملت آزادم! آره؛ شادم ولی از درون داغونم، خیلی هم داغونم..
از لحاظ روحی خیلی ضعیف شدم،طاقت هیچی رو ندارم دیگه! خسته شدم از این همه تظاهر، از این همه دلمشغولی..
به قول آذری زبانا: دنیا یالان دنیا..
کی میشه که این دروغ بزرگ ی روز به آخر برسه؟؟ دلم میخواد زودتر اونروزو ببینم، یعنی میشه؟؟؟
مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من میچرخید،
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه مشهورش تا به این حد گَندَم!!!
ای دو صد نور به قبرش بارد؛
مگس خوبی بود..
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،
مگسی را کشتم!.. حسین پناهی
عکس نوشت:
کوتاه ترین داستان ترسناک دنیا داستان زیر میباشد که نویسنده ی مشخصی ندارد !
The last man on earth is sitting alone in his room and all of a sudden a Knock on the door.
آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند.
عکس نوشت:
امروز بعدازظهر داشتم میخوابیدم که ی پیامک خوابو از سرم پروند.. از سازمان حج و زیارت بود، اسمم واسه عمره دانشجویی در اومده.. هنگ کردم یهو! ناخودآگاه اشکم اومد
نمیدونم الان باید بخندم یا باید گریه کنم..! 6 سال منتظر ی همچین روزی بودم
فقط میتونم بگم خدایا، هزاران هزار بار شکرت.. شکرت که این توفیقو نصیبم کردی که بتونم بیام زیارت خونه ت هنوزم که هنوزه باورم نمیشه که اسمم در اومده، تا نرم هیچیو باور نمیکنم