اواخر که قصد رفتن داشتم خیلی از خاطرات دوران بچگیام میومد تو ذهنم، بعضیاشون خیلی قدیمی بودن، واسه خودمم عجیب بود که اینهمه خاطره هر روز داره یادم میاد!!
وقتی رفتم حرفای زیادی بود که میخواستم بزنم، ولی که حالا که برگشتم انگار از خجالت نمیخوان زده بشن!!
برای منم دقیقا گاهی همینجور میشه.
کاملا طبیعیه رفیق
ینی اینجوری قشنگ تر میشه!!
60%
این حرف اضافه »»»»هر«««« در نظر بالا واقعاً اضافه بود
آها، خیلی هم اضافه بودا
نمیدونم، شاید واسه اینه که دختر اینجا زیاده
یه سوال دارم چرا هر پسر تو بلاگ اسکای کمه
خوش اومدی
سوالت نامفهومه!!! یعنی چی؟
هوووومممم....سلام :دی
کلا صفحه اولو خوندم ولی چیزی نیومد به ذهن که نظر بدم گفتم یه سلامی عرض کنم و برم :)))
سلام دوست جدید من ;)
اشکالی نداره، همین که اومدی به وبم خودش خیلیه ;)
مقداد قدر همسایتونو بدونین...

خیلی شام خوش مزه ای درس کرده بودن...
میبینی کار خدارو...
تو واسطه بودی تا من با همسایتون آشنا شم...
قدشو میدونم، تقریبا یک و هفتاده :)))
دست شما درد نکنه دیگه، حالا دیگه از همسایه ما تعریف میکنی؟؟ این سری میگم کسی رات نده تا خونمونو یاد بگیری :)
لابد رفته بودم خونه همسایتون...
ادرسو اشتباهی دادی دیگه...
عب نداره حالا دیگه مارو سرکار میذاری...
شاید، ایندفعه خواستی بیای هماهنگ کن
سر کار؟ من که بهت حقوق نمیدم!! :)
الان زمان جنگ نیست؟!!
پس بگو چرا برادر صدام کردی!
دستتون درد نکنه...
خیلی شام خوش مزه ای بود...
کرکس؟!
دستم که نه، پام درد میکنه :)
من خودم شام خونه نبودم، تو کجا اومدی؟ نکنه آدرس اشتباه بهت دادن! :))
کرکسام وضعشون خوبه ها، همش گوشت میخورن :)