
پسر گرسنه اش است، شتابان به طرف یخچال می رود
در یخچال را باز می کند
عرق شرم بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند؛
دست می برد بطری آب را برمی دارد
کمی آب در لیوان می ریزد
صدایش را بلند میکند: "چقدر تشنه بودم"
پدر این را می داند پسر کوچولواَش چقدر بزرگ شده است..
این حال و روز خیلی از آدماییه که دستشون خالیه اما باآبرو زندگی میکنن
سخته اینجور زندگی کردن:( ما باید روزی هزار مرتبه خدا رو شکر کنیم که دستمون به دهنمون میرسه..
بسی متاثر گشتم
این پسره توی عکس چه چهره معصومانه ای داره
حس میکنم خودش اینکارو کرده ...
ولی بهش نمیخوره
نصفه توئه ها



داداشم داداشای قدیم...
یه لیوان آب میدان به آجیشون...
تو که آبشم نمیدی
راستی دیشب دی سی شدم آن نشد دیگه
لیوانم میخوری مگه؟ سختت نیس!:)
ما دیگه به این چیزا عادت کردیم:-"
وقتی بیشتر بدونی بیشتر حسرت می خوری و زودتر بزرگ میشی..
سلام
زیارت قبول..
سلام لیدومای عزیز، خوش اومدی;)
خیلی وقت بود که نبودی!!!
ممنون، ایشالا که قسمت شما بشه. امشب دقیقا یک ماه از اومدنم میگذره
باریکلا

چه پسری
مقداد یاد بگیر یکم
من؟ ما که تو یخچالمون فقط آبه
سلام..خوبی؟
خیلی ممنون که هی بهم سر میزنی..
راستی اون پسر بچه هه چه پسر خوبی بوده!
سلام، ممنون خوبم
خواهش میشه;) از عکسه معلومه که پسر خوبیه؟
پست رمزدارمو خووندی مقداد؟
اصلا پیامم اومد برات؟
تازه میخوام بخونمش
پدر این را می داند پسر کوچولواَش چقدر زود بزرگ شده است..
سلام مقداد
هنوز مانده تا روز پدر
تا روز دردهایش
تا روز گرفتن پول از خودش و برای خودش جوراب خریدن
بگذارید بماند دردهایمان ته گلویمان
حالا روح من برای دیدن خنده های پدر گرسنه است یا تشنه؟
سلام
نگاه خسته پدر با پیشانی چروکیده و موهای سپیدش چه نگاه سنگینی ست! پدری که همیشه گونه هایش سرخ است و سرش به زیر!!
خدا هیچ پدری رو شرمنده خانوادش نکنه