یادتونه این شعر شفیعی کدکنی رو؟ یادش بخیر، چه زود گذشت..
به کجا چنین شتابان؟
گون
از نسیم پرسید
- دل من گرفته زین جا
هوس
سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
- همه آرزویم اما
چه
کنم که بسته پایم.
به کجا چنین شتابان؟
سلام!
یاد دبیرستان افتادم... گون و نسیم...
حالا اینا که سوار موتورن کیان؟!
سلام.. اینا ی سری آدم غریبن(;
اون پستم که رمزدارش کردم دلیلش را هم گفتم وگرنه من کلا از سکرت بازی خوشم نمیاد .
دوست نداشتم یک نفر خاص بخوندش .
منظورم را گرفتی داداش
خانم اجازه، شما جدیدا خیلی سکرت شدینا! خب بقیه هم که پستشونو رمزدار میکنن واسه خودشون دلیل دارن دیگه.. منظورتو که همون موقع گرفتم آجبی ستوده(;
من همیشه این شعر را دوست داشتم ودارم وهمیشه زمزمه میکنم .

شما مردها را بذارن یا تو نخ موتور هستین یا ماشین
شما که بدتر از مردا هستین، کلا تو کف آرایشین!!
سلام مقداد خان .


اولا کی زیاد گفته آپ کرده بدو بیا منظورت خبر نامه است ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این موتور سوار خودتی ؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام خانم معلم..
منظورم به غیر بلاگ اسکایی ها بود، کلی گفتم.. من کجام به موتورسوارا میخوره آخه!!
من که گفتم راه گم کنم مقدادو یادم نمیره


سرت شلوغ شده؟
ما که آپ و دان نداریم ازت انتظار داشته باشیم
دل خوش سیری چند !!!
این شعروصف حال قشنگیه...
دلت شاد
مرسی، لطف داری. من سرم زیادم شلوغ نیستا، میتونم سرمو بخارونم(: ایشالا ی روزی میای و ی وبلاگ میزنی(:
تو هم شاد باشی..
ی کاری باهات داشتم ولی جواب مارو که نمیدی! شدیدا رفتی تو کار صرفه جویی! کلا بیخیال کارم شدم..
سلام
این شعر و خیلی دوست دارم،هربار ک میخونم حس تازه و خوبی بهم میده