سلام..ممنون که بهم سر زدی...من و دوستام یه اکیپ بودیم..فوق العاده شیطون...ولی پاشید از هم..من لینکت کردم دوس داشتی توام منو بلینک..آپم بدو بیاااااااااا
سلام.. خواهش میشه، راستش وبلاگ تورو آلبالو بهم معرفی کرد لینک شدی
چشم های اشکی شبنم دل به باغچه سپرده بودند اما دیوارای سنگیه باغ دل به پیچکا سپردن و این چنین بود که صدای چکه چکه ریختن شبنم ها را نمی شنیدند و شاید گناه شبنم ها این بود که تکه نخی برای بالا رفتن از دیوار نداشتند
خیلی مرسی
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
و چای در حضور لیوان فنا شد....
سلام؛
ببخش واقعاً
من از پنجشنبه تا همین دیشب تهران نبودم. اتفاقا از یه ساعت دیگه تا شنبه هم تهران نیستم!!!
خیلی تشبیه قشنگی بود. اگه کار خودته ایوالله!
سلام
یعنی چی اونوقت! کجایی خب! داری نقشه توطئه علیه کشورو میکشی؟!
سلام عزیزم...!

منظورت از الهه لطیفه است ؟
خیلی ممنون بله خدا رو شکر خیلی بهترم ...!
از شما هم ممنونم که دعام کردین...امیدوارم بتونم جبران کنم !
وبلاگ جالبی دارین مخصوصا عکس این فنجان چای...یهو دلم کشید
موفق باشی عزیز !
یا حق
سلام
خواهش میکنم، احتیاجی به جبران نیست
نظر لطفته، ممنونم ازت
آخ ببخشید، اشتباه تایپی بود
سلام مقداد جان
عالی بود خیلی به دلم نشست
قشنگ ترین تعبیر ممکن از ساده ترین اتفاقی که ممکنه دور و برمون بیفته
سلام به دختر انزلی چی

مرسی سمیه جان
چه تعبیر قشنگی
وااااااااااای، هویج خانم اومده
همه با هم دست و هورا
دیگه مارو تحویل نمیگیریا!
دبدون دعوت اومدم
میبینم که فریناز خانوم جای مارو گرفتن و اول شدن
مبــــــــــارکه
مث من بوده که
آخی کیسه چای حیوونکی
تو مگه دعوتم میخای؟! فریناز الان داره واسه مسابقات المپیک لندن آماده میشه، اینم تمریناتشه
آجی فریناز بیا و جواب بده
یعنی تو مثه کیسه چای میمونی؟! به قیافت نمیخوره ها
رفته بودم گل بچینم شهرداری گرقتم

بیچاره کیسه چاییه بعدشم میندازیمش دور
من بازم آپم
از کی تا حالا شهرداری آدم دستگیر میکنه؟! نکنه گشت امنیت اخلاقی باغچه بوده!
خب نندازیمش دور چیکارش کنیم!
سلام..ممنون که بهم سر زدی...من و دوستام یه اکیپ بودیم..فوق العاده شیطون...ولی پاشید از هم..من لینکت کردم دوس داشتی توام منو بلینک..آپم بدو بیاااااااااا
سلام.. خواهش میشه، راستش وبلاگ تورو آلبالو بهم معرفی کرد
لینک شدی
آخی
الهی ...
چشم های اشکی شبنم دل به باغچه سپرده بودند اما دیوارای سنگیه باغ دل به پیچکا سپردن و این چنین بود که صدای چکه چکه ریختن شبنم ها را نمی شنیدند
و شاید گناه شبنم ها این بود که تکه نخی برای بالا رفتن از دیوار نداشتند
خیلی مرسی