خیلی واسم پیش اومده که مجبور بودم بین دل و عقل یکی رو انتخاب کنم و من همیشه دلمو انتخاب میکردم!! نمیدونم چرا ولی همش اسیر دلم می شدم! الانم نمیدونم حسمو چه جوری باید بگم؟؟؟؟؟؟ دلم میخواد همه بدونن که من خیلی ناراحتم از خیلی چیزا، خیلی کَسا، خیلی خیلی خیلی... نمی دونم چی باید بگم؟! فقط و فقط اومدم تا اینکه خودمو خالی کنم و حرفامو به یکی زده باشم.
کاش منم یه دوست داشتم که محرم اسرارم باشه و همش میشَستم باهاش درد و دل می کردم، ای کاش..
* بعدا نوشت: یه مداحی قشنگ از محمود کریمی
دوستم سلام
همیشه به دلت گوش کن چون دلت حقه و شک نکن
سلام، مرسی از کامنتت
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »
آری... با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید
شب٬
به سراغ دل تو می آیم
چون شمع چراغ دل تو
می آیم
من
شعر تمام واژه های دردم
از خرمن باغ دل تو٬
می آیم
سلام خوبی دوست عزیز
اومدم سری به وبلاگت بزنم وهم اینکه بگم آپم اگه دوست داشتی بیایه سری بزن نظرت وبده
چشم میایم ما( من و ...)
سلام

اومدم بگم سارا راست میگه
باورت نمیشه مثل دو تا خواهر میمونن
شبیه به هم نیستن اما ما یه جفت دو قلو میدونیمشون
توی دانشگاه کافیه یکیشون نیاد همه میفهمن که امروز یکی از اینا نیسش
یکی دوبار تو همین ترم پیش اومده که آمنه مریض باشه و نیاد دانشگاهُ باورت نمیشه اگه سارا رو ببینی فکر میکنی تموم کشتیهاش غرق شده.
خیلی عجیبن این دوتا
خیلی زیاد
تایید شد نگین خانم
خب عزیزهمه چی معلومه
من ساراهستم و
دوست وعشق من آمنه
خیلی دوستش دارم وعاشق اون هستم ..خیلی باهمدیگه انس داریم
من ادعای عاشقی دارم اما آمنه بیشترازمن عاشقم هست
می تونی از عشق وعلاقه مون ازنگین بپرسی
تودانشگاه اگه یکیمون نیاددانشگاه همه دانشگاه از دم در حراست تا خود ریاست دانشگاه می پرسن پس قل ات کجاست
عشق ما هوسی یا بازی نیست از ته دل وبا تمام وجود هست
بی هیچ ریا ودغل ودغشی
امیدوارم که عشق شما هم اینچنین باشد بی هیچ غغل وغشی وبا صداقت واعتقاد باشه
چه شود
بابا پرفسو ریزبین دارم ویرایش می کنم
چقدر دقیقی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پس منتظرما، نری بپیچونی
به دو دلیل زنها فوتبالیست نمیشن
عمرا ۱۱ تا زن یجور لباس بپوشن
عمرا بازی بعدی همون لباسو بپوشن
خدا از دهنت بشنوه سرا خانم
این زنا چقدر افاده این؟
الهی اجی فدات بشه!
خودم
دردت به جونم خوب بیا پیش
بیام اونجا! عمرا!!
سلام چرا نمی شه نظراتی که دادیم تو وبت بخونیم انقد خصوصیش نکن ...اپم
اون کدی که بهت دادم بزنی باز میکنه
اتفاقا خواستم خصوصی بشه واسه همینم کد گذاشتم دیگه
کاش ما هم رمز داشتیم..............کاش..........
میام تو وبلاگت