خدا خیلی بهمون رحم کرد..
5 شنبه صبحی من خواب بودم که با صدای بابا و مامانم بیدار شدم. اومدم پایین دیدم مامانم رو مبل افتاده و سر و صورت و دست و پاش زخمیه!! شوکه شدم..
با دستاش سرشو گرفته بود و ناله می کرد. قضیه ازین قراره که دَمِ در خونمون 2 تا درخت نارنج داریم، مامانم با نردبون 2 طرفه داشت نارنجارو می کند که مثل اینکه نردبون برمی گرده و مامانم با سر می خوره زمین!! سرش ضربه دیده بود، سریع با بابام رفتن دکتر و خدا رو شکر شکستگی نداشت. خدا خیلی بهمون رحم کرد
غروبی داداشم اومد خونمون، مامانم نوه شو که دید همه درداشو فراموش کرد
* رنگین کمان: امیرعلی خیلی فوضول شده، کم کم داره حرف زدن یاد می گیره. راه رفتن هم یاد گرفته، فقط دنبال خراب کاریه.
شیطون شیطونا بگو


موی بلند
ناخن کوتا
واهو واهو واه
از طرف من ببوسش هر وقت دیدیش وروجک عمه رو
حتما


تا ی جمعی میبینه خودشو لوس میکنه، رفته تو قسمت تخریبات همه چی رو بهم میریزه، تو همه چی فوضولی میکنه و ...
بزار از امیرعلی بگم دلتو بسوزونم: راه رفتن رو یاد گرفته، حرف زدنم داره یاد میگیره، به من میگه عمو
خدا را شکر که خوبن الان

صدقه حتما بدین واسشون
آآآخ
گفتی امیرعلی باز
عکسای جدید بذار پس ازش
خدا رو شکر
امیرعلی نگو بلا بگو
اگه یادم باشه بعد امتحانا میزارم
وای چقدر خدا بهشون رحم کرده
خدا رو شکر که اتفاق خاصی نیفتاد...
ممنون
اگر باز دردی حس می کنه بهتره برین بیمارستان یه عکس بگیرین
ضربه به سر خیلی خطرناکه
هیچ وقت نزارمامان یا بابات تنهایی این کارا رو انجام بدن
من خواب بودم
عکس گرفتیم ازش خوشبختانه چیزی نبود
کمه=که
امیر علی...
یه روزی برسه کمه بزرگ بشه و یکی مثل تو ما ها بگیم این فسقلی چه زود بزرگ شد...
و عمر ما چطور گذشت
اوهوم، فداش بشم خیلی فوضوله. همه چی رو باید دست بزنه، انگار شفا میده
وای مقداد خیلی بد نوشته بودی من دلم همینجوری هری ریخت


چرا قضیه رو از آخر تعریف میکنی آدم میمیره و زنده میشه
خدا رو شکر که مامانت الان حالشون خوبه
خدا رو صد هزار مرتبه شکر که سالمه
همینش خوبه دیگه، از آخر بنویسی
مطالب جالبی بود برام