روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می کرد. خدا گفت: چیزی از من بخواهید. هر چه که باشد، شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بسیار بخشنده است. و هر که آمد چیزی خواست. یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن. یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز. یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را. در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت: من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم، نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ، نه بالی و نه پایی، نه آسمان و نه دریا، تنها کمی از خودت، تنها کمی از خودت را به من بده.
و خدا کمی نور به او داد، نام او کرم شب تاب شد.
خدا گفت: آن که نوری با خود دارد بزرگ است، حتی اگر به قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی. و رو به دیگران گفت: کاش می دانستید که این کرم کوچک بهترین را خواست، زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست.
***
هزاران سال است که او می تابد. روی دامن هستی می تابد. وقتی ستاره ای نیست چر اغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است.
معذرت
خب چی میشد از همون اول میگفتی شکت به چیه؟! معذرت خواهی احتیاجی نیس، خودت هی بابای میکنی(:
راستش حکایت ما آدمام همینه.
هیچ وقت از خدا اون چیزیو که با ارزش هستش رو نمی خواهیم
فقط دنبال خوش گذرانی و ... هستیم
اوهووم
مرسی که اومدی عزیز..
دوست عزیز از این که لینکم کردید ممنون من هم لینکتون کردم
آها، خواهش میشه.. مرسی..
خب یکم فنتشو کوچیک کن
تو فایرفا... که فونتش درست بود! مرسی که گفتی، حتما درستش میکنم
سلام جالب بود عکس های پست قبلی هم خیلی خوشگل بودند
سلام دارچین خانم، خواهش(:
سلام...
زیبا بود...
راستی، آدم از خدا چه خواست؟!!!
...
سلام عشق من(: آدم؟ آدم تو اون جمع نبود، احتمالا خوابش برده بود(:
قابلی نداشت سارا جان
قابل توجه آقا مقداد اون شکی که داشتم داره یه یقین تبدیل میشه حواستون جمع باشه 
سارا اگه آجی منی خو همزادمم هستی دیگه
از همینجا بهت میگم شکت کاملا بیخود و الکیه سارا خانم.. بیشتر حواستو جمع کن، پلیس بازی هم در نیار لطفا..