مردی در کنار رودخانهای ایستاده بود.
ناگهان صدای فریادی را شنید و متوجه شد که کسی در حال غرق شدن است.
فوراً به آب پرید و او را نجات داد...
اما پیش از آن که نفسی تازه کند فریادهای دیگری را شنید و باز به آب پرید و دو نفر دیگر را نجات داد!
اما پیش از این که حالش جا بیاید صدای چهار نفر دیگر را که کمک میخواستند شنید ...!
او تمام روز را صرف نجات افرادی کرد که در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند، غافل از این که چند قدمی بالاتر دیوانهای مردم را یکی یکی به رودخانه میانداخت...!
* پ. ن: خدایا کمکم کن.. الان بیشتر از هر موقع دیگه به کمکت احتیاج دارم..
دیوانه مرض داشت آدما رو مینداخت تو آب؟؟؟ :دی
آهنگ وبت قشنگه
مرسی... جالب بود و قابل تأمل
سلام

خیلی قشنگ بود و قابل تأمل
"دنبال دیوانه ی زندگی خود باشید" الان خودم گفتم
سلام آقا مقداد
خوب معمولا توی یکسری از موقعیت ها فکر آدم خوب کار نمی کنه
بیچاره اگه می رفت برای اون دیوونه یه فکری میکرد اینهمه هم خسته نمیشد
راستی خودت خوبی؟
بهتر شدی؟
اوضاع واحوالت رو به راه شده؟
تو و نگین دیگه دارین منو نگران میکنین
سلام سمیه جان
دقیقا باهات موافقم، ازین بعضی مواقع ها خیلی واسم پیش اومده
ممنون سمیه، خوبم. فکر نکنم دیگه بتونم بهتر شم
در کنار رودخانه می ایستم و صورت خود را در آب روان رودخانه نظاره میکنم.
فکر میکنم ، به آنچه نبود و بود و خواهد ماند
فکر میکنم به سنگ های کف رودخانه که استوار برسر جایشان ماندند و حرف زور آب را گوش ندادند.
اما بیچاره آن سنگهای کوچک و ریز که راهی جز رفتن در مسیر آب نداشتند و ..
فکر میکنم به جلبکهایی که در مسیر حرکت اب ، بی محابا آزادند و تنها ریشه ی آنهاست که اسیر زمین شده.
فکر میکنم به ماهی هایی که در اب روان خود نمایی میکنند و هر جا که دوس داشته باشند شنا میکنند.
کاش منم میتونستم سنگ باشم،
جلبک
یا شایدم ماهی
مهم اینه که توی رودخونه یه زندگی دیگه جریان داره و ما ادما فقط و فقط به زندگی خودمون و اطراف خودمون پابند شدیم.
کاش میشد یه سقوط آزاد به رودخونه داشته باشم
مرسی، خیلی قشنگ بود