گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن
بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند. او را گفتند : چرا اینهمه مال را از دست دادی؟
گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم، نه
دزد دین. اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال، خللی می یافت، آن وقت من، دزد
باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است. کشف الاسرار
سلام



آخه چرا بعد از عید؟؟؟؟
نمیگی من از کنجکاوی دق میکنم؟؟
یه فکری به حال کنجکاوهای عالم بکن لطفا ُ گناه دارن بخدا
سلام
همه ما گناه داریم فقط که کنجکاوا گناه ندارن
آخه پست قبل عیدم واسه تبریک سال نوئه، فکر نمی کنم برسم خاطره بزارم
چرا دق؟؟
هست از دزدان دل بگرفته راه
جوهر دل دار از دزدان نگاه
چون تو را این پاسبانی شد صفت
عشق زود آید پدید و معرفت
(شرف... انسانیت...!!!! روزگاری بود و روزگاری است!!!
این دوتای آخری یه زمانی بودن، الان دیگه خیلی خیلی کم شده
مرسی سمیرا جان ازینکه میای و نظرای قشنگتو میگی
به به بالاخره چشم ما به جمال آپ گرام شما روشن شد

خیلی جالب بود.
واقعا موافقم با حرفات، روزگاری دزدها هم باشرف بودند.الان دیگه نه دزدها دزدهای قدیمن و نه روزگار اون روزگار قدیمه
خاطرات دانشگاه هم یه موضوع جالبه واسه آپ بعدی
بهش فکرکن لطفا
خیلی عذر میخوام، اون قدیما خیلی چیزا بود ولی تو این دوره زمونه خیلی کم این چیزا پیدا میشه
خاطرات دانشگاه هم پیشنهاد خوبیه واسه آپای بعدی منتها رفت واسه بعد عید
هنوز آپ کردی گفتم داغ داغ بیام بخونم
این آپو واسه این گذاشتم ببینم بیداری یا نه که بیدار بودی!!